بخش مهمي از معاشرت با بچه در همان دقايق اول صبح انجام ميشود كه براي مهد كودك بردن آمادهاش ميكني. وقتي كه با زحمت از خواب بلندش كردهاي و بعد او دارد از خواب جالب يا وحشتناكي ميگويد كه ديشب ديده، يا در نشاط صبحگاهي ايدهها و شيطنتهايش را پرورش ميدهد.
مكالمههايي كه در اين بُدوبُدوهاي دم صبح پيشميآيند در نوع خود جالبند. دو نمونه آخر:
[حاضر نيست وقتي از خواب بلند ميشود دستشويي برود و دست و رو بشويد. مي خواهد اول صبحانه بخورد. بعد بعضي وقتها وسط صبحانه خوردن هم كه باشد اگر كس ديگري به دستشويي برود؛]
- بابا من ميخوام برم!
- تو كه داري صبحونه ميخوري
- الان بايد برم
- مگه وقتي بلند شدي نگفتم برو، نرفتي، حالا بايد صبر كني
- نميشه الان ميخوام برم
- چرا همون موقع كه بهت گفتم نرفتي؟ خودت نگفتي ميخوام اول صبحونه بخورم؟
- اِاِاِ ! خب حق انتخاب دارم
- !!!
---------
[دارد صورتش را بعد از صبحانه ميشويد. محسن كرامتي هم دارد "تصنيفهاي دوران مشروطه" را مي خواند: "گلرخان ري بيشمارند/ چون وزيرانش كهنه كارند/ جز خيانت كاري ندارند..." ميزنم زير خنده]
- براي چي خنديدي بابا؟
- از شعر اين آواز خندهام گرفت
- بابا تو ميفهمي اين چي ميخونه؟
- آره دخترم. تو چي، تو ميفهمي؟
- من فقط اولش رو فهميدم
- خب چي گفت؟
- گفت زنشو دوست داره
- آها پس اينطور!
---------------------------------------------------------------
گفتم بعضي شبها كابوس ميبيند. متاسفانه در اين فضا و با اين تصاوير، كابوس ديدن احتمالاً حداقل بلايي است كه دارد سر روان بچهها ميآيد.
بعضي صبحها كه بيرون ميبرمش ياد بچههاي زيد ميافتم. ياد همسر زيد ميافتم كه تنها بايد بار سه فرزند بكشد و بار زندگي. و به چه گناهي؟ و ياد بچههاي ديگران ميافتم كه ديگر نيستند...
اين بچهها استحقاق فرداي بهتري دارند. ما هم داشتيم، ما هم حقمان كودكي بهتر، وبزرگسالي بهتري بود. اينها شايد به حقشان برسند.
نه... اينها بايد برسند!