۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

چرا؟ / روز جهاني كارگر
كسي در مورد اين پستي كه وحيد گذاشته چيزي مي‌داند؟ به روز آن‌لاين ارجاع داده كه متاسفانه فيلتر است. اي‌ميل بزنيد لطفاً كامنت‌هايم مشكل دارد. يعني دوباره آقايان در يك هچل خارجي افتادند و يكي بايد اين‌جا... به قول دوبله‌هاي سيما «لعنت!»
***
اين هم يادداشت من است براي اول ماه مي كه در شرق امروز چاپ شد. به همت بابك حقيقي‌راد و صالح و اميد تمام صفحه انديشه به
همين مناسبت اختصاص دارد.
*
اتحاديه، به‌مثابه حامل واقعي دموكراسي


ليبراليسم و نو-ليبراليسم معاصر، به‌ويژه شكل‌هاي بومي شده‌شان در ايران اغلب روايتي وارونه از تحقق تاريخي دموكراسي به دست مي‌دهند. ليبراليسم مدعي است كه تحقق دموكراسي در كشورهاي دموكراتيك پيوندي وثيق با وجود و حضور بازار آزاد و مالكيت خصوصي داشته است. سپس گفته مي‌شود كه اين بازار آزاد و مالكيت خصوصي بودند كه زمينه را براي تحقق آزادي‌هايي، مانند آزادي بيان، آماده كردند كه بن‌مايه‌هاي اساسي تحقق دموكراسي بودند. اين روايت بسيار قابل مناقشه است؛ چيزي كه هست اين‌كه دموكراسي پيش از آن و بيش از آن كه متعلق به چپ يا راست باشد، يك ميراث عمومي بشري است. و نه تنها يك «ميراث» مشترك كه يك ارزش مشترك بشري است. اما خدشه‌اي كه به اين نوع روايت وارد است اين است كه با اين كه در تشخيص زمينه‌هاي ظهور دموكراسي تا حد زيادي درست مي‌گويد، اما در اين ميان با پررنگ كردن «زمينه»، از «عاملان» دموكراسي چشم مي‌پوشد.

اين چشم‌پوشي ناديده گرفتن بسياري از تحولات اساسي‌اي است كه عاملان آن طبقات فرودست و فاقد مالكيت يا كارگران تشكل يافته بودند. در ابتداي تشكيل هر دو جمهوري مدرنِ آمريكا و فرانسه، حق راي، حقي همگاني نبود و تنها به مردان مالك تعلق داشت – با اين استدلال كه تنها كساني شايسته راي دادن و تصميم‌گيري بودند كه به دليل مالك بودن و مرد بودن، معناي مسئوليت را «مي فهميدند» و بنابراين حق تصميم‌گيري داشتند. همگاني شدن حق راي كه امروزه جزء مفاخر دموكراسي است اتفاقاً با تلاش طبقات فرودستي به دست آمد كه فاقد مالكيت بودند و شايسته راي دادن دانسته نمي‌شدند. با اين همه باز هم دهه‌ها گذشت تا در همان مهدهاي جمهوري نوين زنان به حق راي دست يافتند؛ اين‌جا هم بازار آزاد و مالكان كاري براي ايشان نكردند بلكه اين خود زنان بودند كه بدون داشتن مالكيت مبارزه كردند و حق راي خود را به‌دست آوردند.

بسياري از حقوق ديگري هم كه امروزه زمينه‌ساز زندگي‌اي انساني در دموكراسي‌هاي موجود شده‌اند و امتيازات دموكراسي‌ها به حساب مي‌آيند، به همين ترتيب به دست آمده‌اند؛ حق هشت ساعت كار در روز، حق بيمه درماني، حق تحصيل رايگان، و... همه اين‌ها مولود تلاش اتحاديه‌هاي قوي كارگري و اصناف تشكل يافته بودند.

ليبراليسم معاصر وضعيت شوروي سابق را مثالي براي حكومتي غير دموكراتيك يافته است و با ساده‌سازي روندها و اتفاقات پيچيده رخ داده در درون آن مي‌كوشد كه هر گونه حركت جمع‌گرايانه را با نسبت دادن آن به الگوهاي بلشويستي مردود و غير دموكراتيك بداند؛ آن‌چه ليبراليسم تبليغ مي‌كند و به نحوي آگاهانه مورد پذيرش مخالفان غير مدرن آن‌هم قرار گرقته، يكي بودن دموكراسي با ليبراليسم است كه نقد شوروي هم يكي از پايه‌هاي چنين ايده‌اي است. از يك‌طرف ليبراليسم خود را با دموكراسي يك‌سان نشان مي‌دهد تا راه رسيدن به آن را به پذيرفتن معيارهاي خود منحصر كند و از سوي ديگر غير مدرن‌هاي مخالف دموكراسي، دموكراسي را با ليبراليسم يكي مي‌گيرند تا با يك تير دو نشان بزنند و با همان نقدِ به اصطلاح فرهنگي خود از ليبراليسم، دموكراسي را هم مردود بدانند.

حقيقت، چنان كه گفتيم، غير از هر دو اين‌هاست. در تمامي دوران بسط دموكراسي در غرب همواره جناح‌هاي مهم سوسيال دموكرات و سوسياليست بوده‌اند كه در پيوند با اتحاديه‌ها براي تحقق حقوق برابر و براي حفظ و گسترش آزادي‌هاي مدني تلاش كرده‌اند. استاندارد بالاي زندگي در دولت‌هاي رفاه اروپايي كه امكان تداوم دموكراسي و جلوگيري از چرخش‌هاي فاشيستي پس از جنگ دوم را فراهم آورد نيز مديون چند دهه جنبش كارگري بود كه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد... پيش از آن هم فاشيسم عملاً در كشورهايي شكست خورد و نتوانست قدرت را در دست بگيرد كه مانند انگلستان در دهه‌هاي 1920 و 1930 اتحاديه‌هاي كارگري قوي داشتند؛ اتحاديه‌هايي كه حتي رودررويي تن به تن با قدرت‌نمايي‌هاي فاشيستي در خيابان‌ها را هم آن‌ها به انجام رساندند (حتي در جايي مانند ايتاليا هم كه فاشيست‌ها پيروز شدند، تا به آخر اصلي‌ترين نيروي روبه‌رويشان همين نيروهاي كارگري بودند).

پرسش مهم در اين ميان اين است كه چرا اتحاديه‌هاي كارگري توانستند نقشي اساسي در بسط دموكراسي به دست آورند؟ اتحاديه‌ها عموماً براي اين به‌وجود مي آيند و آمده‌اند كه امكان چانه زني بر سر حقوق كارگران و شرايط كار را به‌وجود آورند. يعني اين‌كه اتحاديه نهادي است كه با رعايت دموكراسي در درون براي حفظ موقعيت جمع اعضاي خود تلاش مي‌كند. متمركز بودن تلاش اتحاديه حول «شرايط كار» دو جنبه اساسي دارد؛ نخست اين‌كه كار و توليد تقريباً در همه اشكال متعارف خود مي‌تواند به عنوان مولد يا موزع قدرت شناخته شود. پس تلاش اتحاديه‌ها حتي در غير سياسي‌ترين شكل‌شان هم در بنياد تلاشي سياسي است؛ تلاشي كه ماهيتاً مي‌تواند به سوي توزيع برابر و «دموكراتيك» قدرت سوق يابد. از طرف ديگر كار، بدواً، ايدئولوژيزه نيست (اگرچه مي‌تواند بشود)؛ در هر دولتي كه باشيد براي گذران امور به كار احتياج داريد و در تعيين الزامات ابتدايي توليد و كار معمولاً شرايطي بيشترين تاثير را دارند كه تابع عينيت‌هاي مستقل از ايدئولوژي‌هاي حاكم هستند؛ خوردن و پوشيدن و ساير نيازهاي اوليه كه در نتيجه كار به دست مي آيند مستقل از ساختار ايدئولوژيك، تامين خود را طلب مي‌كنند. نيازهاي كارگران نيز چنين هستند. تلاش‌هاي اتحاديه‌اي هم كه معطوف به تامين نيازهاي كارگران و تعيين شرايط عادلانه كار هستند معمولاً در طول تاريخ دو قرن گذشته وجوه مشترك بسياري را نشان داده‌اند كه حكايت از اين غير ايدئولوژيك بودن مي‌كند (خواست‌هاي جناح چپ كارگري در شوروي سابق كه سرانجام به دست استالين سركوب شدند با خواست‌هاي دموكراتيك بسياري ديگر از كارگران اروپايي و غير اروپايي قابل قياس بود. تثبيت استبداد بوروكراتيكِ استاليني هم با سركوب كامل جناح چپ كارگري و برانداختن كامل بنيه‌هاي اتحاديه‌اي ربطي وثيق داشت؛ اين‌ها نيروهايي هستند كه كاركرد دموكراتيك‌شان در عين ماهيت جمع گرايانه‌شان از سوي بسياري از منتقدان سوسياليسم كه شوروي را نمونه ديكتاتوري مي‌دانند، ناديده گرفته مي‌شود). اين نوع غير ايدئولوژيك بودن در عين تكثر و آزادي تشكيل اتحاديه‌ها است كه تضمين مي‌كند خواست‌هاي اتحاديه‌اي نتايج فراگير و دموكراتيك داشته باشند. خلاصه اين كه، نه تنها اعاده حقوق صنفي ما، بلكه تحقق دموكراسي با مباني عرفي منوط به تشكيل سنديكاهاي مستقل و دموكراتيك است. تنها با داشتن اتحاديه‌ها است كه ما قادر به دفاع از حقوق خود خواهيم بود و اين عطيه‌اي است كه ديگران براي ما به ارمغان نخواهند آورد.

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲, شنبه

«پوپوليسم اقتصادي»
مراد فرهادپوردرباره طرح كاهش نرخ بهره بانكي:
...اساسى ترين نكته در اين طرح پوپوليستى كه گويا قرار است سهم مناطق محروم را از توسعه و درآمدهاى نفتى ميان آنها تقسيم كند مى تواند به شكلى اصولى از طريق پيگيرى سياست تمركززدايى اقتصادى تحقق يابد. مردمان اين مناطق مى توانند از طريق نمايندگان محلى خود درباره سهم بحق خود و چگونگى خرج كردن آن در بودجه تصميم گيرى كنند. در اين صورت چرا اين مردم بايد همچون خيل گدايان به دنبال ماشين بدوند و از شدت بيم و اميد بيهوش شوند؟چرا آنها بايد حق خود را به عنوان هديه و پاداش از دست ديگرى دريافت كنند؟
مقاله فرهادپور را در شرق امروز بخوانيد.
ازدواج هسته‌اي با دختر فيليپيني!
ايرنا، سرويس «فرهنگي»: يك دختر فليپيني با تشرف به دين مبين اسلام، با جوان ايراني " اهل سجاس از توابع شهرستان خدابنده در استان زنجان " ازدواج كرد. خانم "اوي چري" ‪ ۲۷‬ساله، روز شنبه به خبرنگار ايرنا گفت: پس از مطالعه و تحقيق فراوان درباره ي دين اسلام و مشاهده‌ي موفقيت‌هاي مسلمانان ، به‌اين دين مشرف شده است. وي اضافه كرد: با روي آوردن به دين مبين اسلام نام مقدس "فاطمه" را براي خود انتخاب كردم. فاطمه، ايراني‌ها را مردمي مهربان و خوش‌خلق توصيف و از آغاز زندگي مشترك خود با يك جوان ايراني ابراز خوشحالي كرد.

"اسدالله گنج‌خانلو" همسر ‪ ۲۷‬ساله‌ي اين خانم فيلييني نيز گفت: فاطمه از موفقيت دانشمندان ايراني در دستيابي به فناوري هسته‌اي بسيار خوشحال است و اين توفيق را حاصل ايستادگي و استواري مردم ايران درمقابل آمريكا مي‌داند. وي، نحوه‌ي آشنايي خود با "فاطمه" را همكاري با وي در هتلي در شهر دوبي ذكر كرد.
اين موفقيت هسته‌اي چه كارها كه نمي‌كند!

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱, جمعه

چهارده كشته در تظاهرات دموكراسي‌خواهان نپال

پايتخت نپال، كاتماندو، چندي است كه عرصه تظاهرات مردمي است كه خواستار برگزاري انتخابات آزاد هستند؛ محرك تظاهرات مائوئيست‌ها و سياسيون مخالف سلطنت هستند. نيروهاي امنيتي پادشاه نپال چهارده نفر را در اين تظاهرات كشته‌اند و بسياري ديگر را به بيمارستان فرستاده‌اند.
طنز اين قضيه تلخ اين‌جاست كه مسئولان قضايي پادشاهي مائوئيست‌ها را در اين قضيه مقصر مي‌دانند؛ به جرم تحريك مردم و شليك به‌طرف پليس (كه البته تنها منبع اين ادعا هم خودشان هستند). از اين‌جا نتيجه مي‌گيريم كه «در زير آسمان هيچ چيز تازه‌اي نيست»!
دو گزارش گاردين را در اين مورد ببينيد؛ 1 و 2.
جنگ در اكتبر؟


پل راجرز در شماره اخير اَپن‌دموكراسي مطلبي نوشته با عنوان «ايران: جنگ در اكتبر؟» و در آن با بررسي اوضاع منطقه خصوصاً تحولات عراق و افغانستان و سپس پرداختن به مباحثي كه اخيراً در مورد جنگ احتمالي آمريكا با ايران در گرفته نتيجه گرفته كه:
چشم‌انداز جنگ [آمريكا] با ايران را وقتي دست‌كم احتمالي براي آن وجود دارد نمي‌توان ناديده گرفت. با اين وجود اگر بتوان پيش‌بيني معقولي درباره زمان احتمالي آغاز منازعه بزرگ ميان ايران و آمريكا داشت، اواخر اكتبر 2006 اصلي‌ترين نامزد چنين زماني است. همچنين مي‌توان گفت كه اگر چنين درگيري‌اي در سال 2006 و اوائل 2007 قابل اجتناب باشد، بخت بيش‌تري براي حل مسالمت آميز مسئله و گسترش روابط سازنده ميان تهران و واشنگتن وجود دارد، هرچند، در شرايط حاظر چنين گزينه‌اي كم‌ترين احتمال را دارد.
باقي مطلب را بخوانيد.

۱۳۸۵ فروردین ۳۰, چهارشنبه

فرهاد دريا در ميان كودكان خياباني


من هميشه اين خواننده افغان را دوست داشته‌ام؛ مينو، دخترمان، هم كه عاشق چند كليپي است كه از او داريم و بعضي وقت‌ها هم پاره‌هاي اشعارش را تكرار مي‌كند. آشنايي من با فرهاد دريا هم از زماني بود كه در شماره ويژه شعر افغانستان ماهنامه سوره خواندم كه شعر آزادي قهار عاصي را او به آواز خوانده است؛ هنوز پي ان آوازم.
امروز در بي‌بي‌سي فارسي خواندم كه فرهاد دريا براي كودكان خياباني افغان كنسرت گذاشته است. خبر كامل را(به تحرير رامين انوري) اين‌جا مي‌گذارم:
فرهاد دريا، آوازخوان مشهور افغانستان در يک اقدام بی سابقه در برابر حدود چهار صد کودک خيابانی افغان در کابل برنامه ای موسيقی و تفريحی اجرا کرد. حضور اين کودکان در برنامه فرهاد دريا موسوم به کوچه، ظاهرا تغيير بزرگی در زندگی روزمره اين کودکان بود که هر روز از بام تا شام در خيابانهای کابل مصروف دست فروشی و گدايی هستند.
در آغاز برنامه تلويزيونی کوچه، فرهاد دريا سوار بر يک سرويس (اتوبوس) گروه های کودکان خيابانی را از نقاط مختلف شهر کابل با خود همراه کرد. فضای اين برنامه که در تالار راديو و تلويزيون افغانستان در کابل برگزار شد، دوستانه و عاری از تکلف هايی معمول بود.
او پس از آن، آهنگی را به لهجه محلی هزاره ای اجرا کرد که به گفته خودش برای کودکی پسرش ساخته بود: "يک دانه باچه (پسر) دارم – باچه گک طلايی – چشمکايشی (چشم هايش) وا (باز) ميشه – لا لا لا لا يی..."
در اين برنامه به شکلی هم تلاش شد هنرهای پنهانی کودکان خيابانی که شايد در لابلايی کار روزانه آنها گم شده است، دوباره زنده شده و به مردم نمايان شود. فرهاد دريا در بخش های جداگانه از پسربچه های خوردسال که به هنرهای نقاشی، موسيقی و آوازخوانی دسترسی داشتند خواست تا نمايش هايی را روی صحنه اجرا کنند. دريا به يک پسر بچه ده - دوازده ساله که در يک بايسکل (دوچرخه) سازی کار می کرد و آهنگی را با همراهی هارمونيه اجرا کرد، يک هارمونيه هديه داد. اين برنامه با اجرای مسابقه هايی ميان کودکان و اجرای چند آهنگ دسته جمعی دوام کرد.
او هفته های پيش حدود ده هزار دلار به يک موسسه فعال در زمينه پرورش و آموزش کودکان خيابانی موسوم به آشيانه کمک کرد. هزاران کودک خوردسال در جاده های کابل و ساير شهرهای افغانستان مشغول دست فروشی، موتر شويی و گدايی هستند. بيشتر اين کودکان پدران خود را در جنگ های داخلی افغانستان از دست داده اند و با اشتغال به اين کارها زندگی می کنند؛ مشغوليت هايی که گاهی مانع رفتن آنها به مکتب می شود. اين کودکان ظاهرا در روزمرگی حوادث و جريانات داغ سياسی افغانستان فراموش شده اند و به نظر می رسد فرهاد دريا با اجرای برنامه ويژه ای برای آنها، تلاش دارد توجه دولت و مردم را به اين کودکان جلب کند.

زندگي بمب و ديگر هيچ


از آن‌سوي ديوار: «...معمولاً تا جواب بشنوی هر لحظه‌ سالی می‌شود. در دلت دعا می‌کنی که جای پرتی باشد، که فقط زخمی شده باشند یا اگر کسی کشته شده تعداد بالا نباشد، که هیچ‌کس را نشناسی، که اگر می‌شناسی از دور بشناسی و هزار و یک فکر دیگر...»

روايت كامران را از بمب‌گذاري انتحاري اخير در تل آويو بخوانيد


۱۳۸۵ فروردین ۲۸, دوشنبه


ايمني هسته‌اي؟

در اين افتخار ملي هسته‌اي ما درباره تنها چيزي كه صحبت نمي‌شود بحث ايمني است. مانند خيلي چيزهاي ديگر ما نمي‌دانيم كه اين حق مسلم را به چه بهايي دارند به ملت مي‌دهند؛ نمي‌دانيم كه مردم اطراف سايت‌هاي هسته‌اي بايد منتظر چه پيامدهايي باشند و چه فكري براي ايمني‌شان شده است. با توجه به مخفي‌كاري‌ها و فشارهايي كه در ميان بوده و در مملكتي كه چند روز در ميان هواپيما مي‌افتد و پمپ بنزين مي‌تركد و قطار پنبه و بنزين آتش مي‌گيرد چشممان نبايد آب بخورد.

از اين‌ها گذشته عكس‌هايي كه اين روزها به عنوان تصاوير نمايشي منتشر مي‌شود آدم را شديداً مي‌ترساند؛ به بادگيرهاي پيك موتوري و دستكش‌هاي جراحي اين جوانان دانشمند هسته‌اي در كنار اين دستگاه لخت و بي‌حفاظ و آن ظرف كيك زرد نگاه كنيد:

حالا تصوير اين آقا را هم در كنار يك سانتريفوژ درون پوشش محافظ در يكي از نيروگاه‌هاي فرانسه ببينيد:


در اين دو لينك هم مي‌توانيد پوشش‌هاي معمول محافطت در برابر تشعشع را ببينيد (+ و *). اين يكي هم تصاويري از سايت ناتو است كه افرادي را با پوشش محافظ در برابر تشعشع هسته‌اي نشان مي‌دهد. اين عكس هم مربوط به يكي از تعضاي دپارتمان كامپيوتر دانشگاه تورونتو است كه در يك نيروگاه هسته‌اي انداخته و در سايتش گذاشته.

به نظر شما اين‌ها چه‌قدر با تصاوير ايراني مشابه كه تازه جنبه تبليغي هم دارد قابل مقايسه هستند؟ تازه اين‌ها به اصطلاح همان جوان‌هاي افتخار آفريني هستند كه اين‌همه درباره‌شان داد سخن داده مي‌شود. با وجود اين وضعيت بر سر مردم منطقه چه مي‌آيد؟

راستي، به سالگرد فاجعه چرنوبيل، 26 آوريل 1986، 9 روز مانده است. تصوير پايين هم بناي يادبود اين حادثه است كه در بيرون مسكو ساخته‌اند.





۱۳۸۵ فروردین ۲۷, یکشنبه

«چگونه مي‌توان شوهر را با آتم آشتي داد؟»!

اين مسئله هسته‌اي ايران به قول علي ملائكه كه مرا به اين عكس دلالت كرد همواره «ناموسي و تبليغاتي» بوده است. كليشه تصوير يكي از روزنامه‌هاي پيش از انقلاب را كه ويكيپديا به‌عنوان تصوير معرف برنامه هسته‌اي ايران در زمان شاه برگزيده را ببينيد:


اين خواهرهاي محترم هم كه در پائين عكس‌شان را مي‌بينيد، براي خوردن كيك زرد سر و دست مي‌شكنند. چنين صحنه‌هايي را فقط در اين مرز پر گهر مي‌توان شاهد بود؛ تصاويري كه نشانگر بلوغ ملي و ميزان سواد و آگاهي ما مردم از وضع سياسي‌مان هستند. باقي عكس‌هاي خوردن 114 كيلو كيك زرد را هم در اين‌جا ببينيد. در همه چيز اوليم بحمدالله.



۱۳۸۵ فروردین ۲۵, جمعه

پراكنده‌يِ هسته‌اي


دوستي بزرگوار از لندن زنگ زده بود كه آن‌جا چه خبر است؟! او كه خود دستي در كار خبر رساني دارد و از طرف ديگر در يك محيط دانشگاهي كار مي‌كند مي‌گفت كه ديگر نمي‌تواند جواب هم‌كارانش را بدهد و وقتي مي‌پرسند كه چه اتفاقي دارد در ايران مي‌افتد مجبور است بگويد كه نمي‌داند. گفتم شما نگران نباشيد اين‌جا جشن است! همه هم خوش‌حال هستند. بعضي هم كه خوش‌حال‌تر هستند دارند بين مردم كيك زرد و شربتِ آب سنگين پخش مي‌كنند. دوستم مكثي كرد و گفت: مي‌ترسم كار به آب زرد و كيك سنگين بكشد!
***
در بيمارستان كه بوديم، دختري در تخت مجاور فاطمه بستري شد كه از يكي از بيماري‌هاي رماتيسمي بسيار شديد رنج مي‌برد و چهارده‌سال بود كه هر روز بدتر مي‌شد. وضعش بسيار تأثرآور بود. همه مفاصل دست و پا تغيير شكل داده بودند. ديگر نه قادر بود چيزي را با دست بگيرد نه مي‌توانست بر پا بايستد. حال كه دستي نداشت كه چهره‌اي بيارايد، موهايش را تراشيده بودند. يك‌بار كه كمكش كردم آب بخورد ديدم كه چند جاي گردنش هم براي رگ گرفتن زخمي شده. ظاهراً هر از چندي كارش به بيمارستان مي‌كشيد و اين طاقت مادرش را كه تنها سرپرست او بود بريده بود. در بيمارستان، به اشاره‌اي فرياد دردش به هوا بود. نه خواب داشت نه آسايش. تنها لحظات آسوده‌اش وقتي بود كه نهايتاً از درد يا خستگيِ شكايت و فرياد از حال مي‌رفت. پيدا بود كه زماني صورتي زيبا داشته است. هنوز هم جوان بود و حسرت ناكامي‌هايش را مي‌خورد...

از همان ساعات نخست كه ديدمش فكر كردم اگر روزي وضع به‌جايي برسد كه اين مادر بي‌چاره ديگر نتواند براي دخترش همين آمپول‌هاي هر روزه كورتون را تهيه كند، كار او به كجا خواهد كشيد؟ آيا مادر خواهد ديد كه چگونه دخترش بعد از عمري رنج، نهايتاً جلو چشمانش از شدت درد جان مي‌سپارد؟

به چه كسي برمي‌خورد كه فردا هزاران نفر چون او در شرايط تحريم و جنگ و ويراني جان بكنند؟ آقاياني كه اين عدالت هسته‌اي را براي اين ملت بيچاره به ارمغان آورده‌اند؟

***

روزي كه آن شماره شرم‌آور هسته‌اي شرق منتشر شد در آب‌دارخانه كه غذا مي‌خورديم با چند تا از دوستان صحبت همين مسائل و روزنامه آن روز و اين چيزها بود. مسئولان آب‌دارخانه شرق دو مرد مسن جا افتاده و محترم هستند كه يكي‌شان بي‌اغراق پرابهت‌ترين آدم روزنامه است! با يكي از دوستان بحث از سرمقاله به صفحه ما كشيد و به وقايع فرانسه.

اين‌جا همان كه گفتم پرابهت است و همه ازش حساب مي‌برند وارد بحث ما شد و شروع به مقايسه حساسيت مردم فرانسه نسبت به وضع‌شان با مردم ايران كرد. مي‌گفت و افسوس مي‌خورد از اين‌كه ما چقدر بي‌خبريم از ان‌چه به سرمان مي‌آورند و آن‌ها چه اندازه هشيار. از آن مهم‌تر، چيزي كه هم‌كارش را هم به بحث كشاند، اين بود كه بر بي‌تفاوتي متقابل ما نسبت به سرنوشت هم‌ديگر تاكيد مي كرد؛ از اين‌كه تا بلا به سر خودمان نيايد و، و حتي بعد از اين كه بلا به سرمان هم بيايد!، خياليمان نيست كه ديگري چه مي‌كشد و بر او چه مي‌گذرد.

هم‌كارش هم كه در همين‌جا وارد بحث شده بود شروع كرد به تعريف از تجمع‌هاي كارگري كه در آن‌ها شركت كرده بودند و كتك‌هايي كه خورده بودند. اگرچه پيش‌تر هم، خصوصاً در ايام انتخابات با هم بحث كرده بوديم، اما انگار كه اين‌بار تازه وجهي ناگشوده از شخصيت‌شان برايم عيان شده بود؛ اين‌كه پشت اين‌ چهره‌هاي آرام و گاه ملول و شاكي شخصيت فعال ديگري هست كه بي‌سر و صدا در تجمع شركت مي‌كند و كتك مي‌خورد و بعد تجربه‌اش را بازانديشي مي‌كند. ديدم كه اگرچه از هم بي‌خبريم و با هم تفاوت داريم، اما تنها نيستيم.

اين‌جا بود كه باز ديدم جنگ‌طلباني كه ايران را به سمت بحران مي‌برند، چگونه همين شعله‌هاي باقي‌مانده حساسيت اجتماعي را هدف گرفته‌اند و مي‌خواهند كه در هياهوي بحراني خود ساخته خاموش‌شان كنند...

۱۳۸۵ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

نمي‌دانم به اصل خبر «خوش هسته‌اي» و حواشيِ آن بخندم يا اين‌كه جلوي خنده‌ام را بگيرم تامبادا در ميان خنده، يادآوري صفحه يك امروز شرق حالم را بد د نكند. واقعاً كه آن عكس مزخرف در چهار ستون به آن سرمقاله ليلاز مي‌آيد.
از حال بد من بگذريم، اگر روزنامه‌نگار وظيفه‌اي داشته باشد، قطعاً وظيفه‌اش هر چه باشد شركت در اين بازي‌هاي بي‌سرانجام نيست. با كدام اطمينان و بر پايه كدام سابقه قابل اعتماد مي‌شود با اين جرياني كه به راه انداخته‌اند همراه شد؟ چرا بايد به مردم القا كرد كه اين يك جشن ملي است؟ ما كه مي‌دانيم اين تنها راه دادن خبر نيست. گيرم كه قرار باشد اين بازي‌ها فضا را براي رفتن به سمت مصالحه آماده كند. كار ما چيست؟
اين بازي بازي كساني است كه نزديك به هجده سال با سرمايه‌هاي اين ملت فقير و زير تحريم ماجراجويي كرده‌اند. هرچه باشد بازي ما نيست. هر چه باشد كار ما شركت در ناراستي نيست.
به خودمان نگاه كنيم

اين متن اصلي، يعني بدون حذف و تغيير، يادداشتي است كه از من در صفخه انديشه امروز چاپ شده. بيشتر مطالب صفحه مربوط به اعتصاب‌هاي اخير فرانسه است.
***

تظاهرات و اعتصاب‌هاي دانشجويي و كارگري در فرانسه در اعتراض به قانون «استخدام اول» در حالي تيتر يك روزنامه‌هاي راست‌گراي ايران مي‌شود كه مدت زمان زيادي از برخورد شديد با كارگران معترض شركت واحد اتوبوسراني تهران نمي‌گذرد. تظاهرات فرانسويان از آن‌جا كه به هر طريق نوعي اعتراض به يك دولت «غربي» است براي اين گروه از رسانه‌ها جالب توجه است. حال اين‌كه چنين تظاهراتي در اعتراض به وضع كدام معيارها و مقررات صورت گرفته و خود ما در مقايسه با آن‌چه اتفاق افتاده كجاي كاريم چيزي نيست كه مورد توجه چنين رسانه‌هايي باشد. كساني كه در فرانسه اعتصابات و تظاهرات را سازمان مي‌دهند، تشكل‌هاي بزرگ اتحاديه‌اي و صنفي هستند؛ سنديكاهاي قدرتمند و با سابقه كارگري و دانشجويي. چنين تشكل‌هايي كه از اين جانب شرقي برايشان هورا كشيده مي‌شود سازمان‌هايي هستند كه اقدام به تشكيل‌شان سال‌ها است كه ديگر به روياي كارگران و دانشجويان ايراني پيوسته است. در ايران نه تنها كارفرمايان و سرمايه‌داران با تشكيل هرگونه اتحاديه و سنديكاي مستقل به شدت مقابله مي‌كنند بلكه دولت نيز چنين تشكل‌هايي را غير قانوني مي‌داند؛ اظهارات شهردار تهران و اعضاي شوراي شهر و ديگران در دوران بحران كارگران شركت واحد در مورد اين مسئله صراحت داشت.
قانوني كه در فرانسه مورد اعتراض است به كارفرمايان اجازه مي‌دهد كه بدون ترس از هرگونه پي‌گرد قانوني كارگران زير بيست و شش سال را در يك مدت دوساله به استخدام موقت درآورند به اين معني كه حق تام در استخدام و اخراج آن‌ها داشته باشند؛ عدم پي‌گرد قضايي در اين موارد در واقع به معناي عدم شمول قوانين كار در مورد اين كارگران است. معترضان فرانسوي همچنين به كاهش مقررات حفاظت از تحصيل رايگان براي محصلان زير چهارده سال و نيز كاهش سن مجاز كار شبانه از 16 سالگي به پانزده سالگي هم معترضند. و همه اين اعتراضات را هم از مجراي سنديكا و اتحاديه پيش مي‌رود.
حال به خودمان نگاه كنيم، ما در كجاييم كه روزنامه‌هاي رسمي‌مان هر روز تيتر صفحه نخست خود را به تحولات اعتراضات فرانسه اختصاص مي‌دهند و چنان وانمود مي‌كنند كه گويي اين هم يكي از شكست‌هاي مغرب زمين است؟ ‌استخدام‌هاي سه‌ماهه در تمام سنين كاري تا چه حد انساني هستند؟ شمول بيمه بر كارگران ما تا چه حد است؟ كودكان كار در ايران چه وضعي دارند؟ چند تا اتحاديه كارگري داريم!؟
واقعيت اين است كه قواعد موجود كار در ايران از يك‌سو يك اشرافيت كارگري را در كارخانه‌هاي دولتي به وجود آورده‌اند كه با وجود آن ما شاهد كارخانه‌هاي دولتي با مازاد چند برابر نياز نيروي كار هستيم كه عملاً مانعي بزرگ پيش روي توليد به‌صرفه به‌وجود آمورده‌اند و هيچ امكان انساني و عاقلانه‌اي هم در اين ساختار براي تصحيح و تعديل اين مشكل پيش‌بيني نشده است. چنين شرايطي كه دولت به عنوان بزرگترين كارفرماي داخلي و در عين حال واضع قوانين كار آن را به وجود آورده عملاً كارفرمايان مستقل را هم در شرايطي قرار داده است كه استخدام‌هاي موقت را بهترين راه براي تنظيم شكل حقوقي روابط‌شان با نيروي كار بيابند. طيف تفاوت وضعيت در اين نوع استخدام‌ها چنان وسيع و گسترده است كه قضاوت يك‌باره در موردشان ممكن نيست؛ كاركنان روزنامه شرق في‌المثل در ميانه اين طيف هستند و نانوايان مهاجر در تهران كه ماهي يك هفته كار دارند و در همان هفته روزي دوازده تا چهارده ساعت كار دارند در سوي ديگر ماجرا؛ كارگران نيشكر خوزستان هم كه عملاً با وضعيت رقت‌بارشان در هيچ كجاي اين طيف نيستند. اين جا دولت به مثابه بزرگترين كارفرما هم شرايط كار كارگران را از فراسر آن‌ها تعيين كرده است و هم شرايط كار ديگر كارفرمايان را.
وقتي هم كه صحبت راه حل در اين معضل به ميان مي‌آيد همه راه حل‌ها متوجه تعديل قانون كار مي‌شود؛ مسلماً اين قانون قانوني مشكل دار است اما در چه شرايطي مي‌توان به تصحيح عادلانه آن انديشيد؟ در جايي كه كارگران به هيچ وجه امكان داشتن تشكل و صدايي مستقل ندارند چگونه مي‌توان به «تصحيح» عادلانه اميدوار بود؟ اگر اعتراض براي كارگران و دانشجويان فرانسوي خوب است چرا حتي مقدمات آن، يعني حق داشتن اتحاديه و سنديكا، هم از كارگران و دانشجويان ايراني دريغ مي‌شود؟
راه حل‌هايي مانند خارج كردن كارگاه‌هاي كوچك، كه بزرگي و كوچكي‌شان هم تابع وسعت نظر آقايان شده است، از شمول قانون كار تنها به رواج نوعي رابطه يك‌طرفه بين كارگر و كارفرما خواهد انجاميد كه در آن كارگر مجبور به پذيرش هرگونه شرايط تعيين شده از سوي كارفرما است. اما چنان كه پيش از اين هم بارها در اين صفحه نوشتيم، راه حل عادلانه راه حلي است كه در آن عامليت هر دو طرفِ كارگر و كارفرما به رسميت شناخته شود و اين جز با به رسميت شناختن تشكل‌هاي كارگري مستقل ممكن نيست. اين كه در تبليغات سياسي از تظاهر كنندگان فرانسوي ستايش كنيم و در عين حال نگوييم كه در تظاهرات آن‌ها چه چيزي مورد اعتراض است يا نسبت خودمان را با شرايط مشابه موجود در ايران روشن نكنيم هر چه باشد صداقت در سياست نيست. فرانسويان كار خود را مي‌دانند؛ به خودمان نگاه كنيم.

۱۳۸۵ فروردین ۲۰, یکشنبه

نقشه‌هاي جنگ
اين‌جا و آن‌جا از نقشه‌هاي كابينه بوش براي حمله به ايران نوشته‌اند. آدم مي‌ترسد كه حتي اين كوتاه آمدن آقايان براي مذاكره با آمريكا- بعد از آن‌همه استفاده ابزاري از آمريكا «به‌مثابه دشمن»- براي سركوب مخالفان داخلي هم ديگر فايده‌اي نداشته باشد و جنگ عاقبت به سراغشان و سراغمان بيايد.
اين‌جاست كه مي‌گويند: كفاره شراب‌خواري بي‌حساب/ هشيار در ميانه مستان نشستن است
*
مطالب خواندني در اين مورد:
اول از همه از پل راجرز بخوانيد؛ شمارش معكوس براي حمله.
سيمور هرش هم در نيويوركر از نقشه‌هايي كه براي ايران كشيده اند مي‌گويد.
سارا باكستر هم در تايمز آن‌لاين شواهد وجود نقشه حمله را جدي مي‌داند.
مي‌گذرد

مدتي است اين‌جا ننوشته‌ام. سال با شدت يافتن بيماري فاطمه، همسرم، شروع شد. همه تعطيلات را در خانه بوديم. و اين چند روز آخر را هم در بيمارستان- تا عصر ديروز.
پيش از بيمارستان دل و دماغ نوشتن نداشتم. خودِ بيمارستان براي نوشتن بسيار داشت اما در آن روزها هم دستي به نوشتنم نبود. الان هم ماندگي و دل‌مشغولي بيش از اين نمي‌گذارد. تا بعد.
در همه اين روزها دنيا هزار چرخ خورده فارغ از ما. بعد از اين هم چنين خواهد بود:
بسي تير و مرداد و ارديبهشت/ بيايد كه ما خاك باشيم و خشت

سال نوتان هم مبارك.