پاسخ
علی حدس ميزنی اين "منتقد منصف" که پای مطلب آرش کامنت ميزاه و حسابی حال نادر رو گرفته کيه؟ خيلی باحاله دمش گرم. آخه نادر طوری حرف ميزنه که انگار فرشته بيگناه بوده و توی اين هشت نه سال جز منتقدهای سرسخت بوده. نه بابا ما که نادر رو ميشناسيم و از اين حرفها نيست. قربانت
در يكي از كامنتهاي مطلب آرش هم شخص ديگري با نام بهنام طلايي من را خطاب قرار داده
چند نكته هست كه بد نيست در مورد اين دو كامنت روشن بگويم
الف- پاسخ به جواد و بهنام طلايي را در جايي كه به نادر فتورهچي مربوط است به عهده خودش ميگذارم. من كامنت بهنام طلايي را درباره نادر توهينآميز ميدانم، اما اگر بخواهم با كلمات جواد كه مشابه همان مضامين را بدون فحاشي منتقل ميكند قضاوت كنم بايد بگويم؛ كه البته نه من و نه نادر و نه هيچ كس ديگر فرشته بيگناه نبوده است و نخواهد بود. و تا جايي كه من ميفهمم مسئله مطلب آرش حسننيا و همينطور كامنتهاي نادر جدا كردن اوليا از اشقيا نيست. مسئله بر سر نقد رويه حاضر اصلاحطلبان است. اصلاحطلبان زماني تندترين شعارها را بر عليه آقاي قاليباف دادند (در انتخابات رياست جمهوري نهم) و زماني ديگر در انتخابات شوراي شهر به ايشان راي دادند؛ بسيار خب سياستشان تغيير كرده است. سياست ميتواند با معيارهايي تغيير كند اما اين معيارها مهم هستند و خط فاصل ميكشند؛ خط فاصلي كه ميان ما و اصلاح طلبان كشيده شده. با اين همه من در هيچ جا نديديم كه اصلاحطلبان لازم ديده باشند توضيحي مستدل براي تغيير سياستشان بدهند؛ هيچگاه نگفتند چگونه كسي كه تندترين حملهها را به او كردند توانست موتلف آنها باشد. در عوض من و نادر هم زماني با اصلاحطلبان همراهي كرديم و تا جايي كه شخصاً به خاطر دارم و از وقتي كه نادر را ميشناسم همواره مسائلي كه نادر در اين كامنتها به آنها اشاره كرده براي ما مسئله بود. بخش بزرگي از گفت و گوهايي كه ما در طي سالهاي دوستيمان داشتيم بر سر همين مسائل بود. زماني تحليل ما اين بود كه اصلاح طلبان قصد كردهاند و ممكن است بتوانند حاملان دموكراسي باشند؛ درست يا غلط، همراهي ما با ايشان بر مبناي همين تحليل بود. بر همين مبنا هم سعي مي كرديم بفهميم كه چگونه بايد پيشينه آنها را با در نظر داشتن حالشان نقد كرد. در زمان همراهي هم البته دوستان اصلاح طلب را از پرسش در باره اين موارد فارغ نميگذاشتيم. اما زماني كه آنها ديگر به آن راه نميروند، و نميبينيم كه اردادهاي براي ادامه آن راه درشان مانده باشد، طبعاً پرسشها و فهم ما از همه گذشتهشان، از جمله دوره دموكراسيخواهي، تغيير مي كند
حالا نوشتن چيزهايي كه نادر نوشته و چيزهايي كه من دارم مينويسم، در عين حال توضيحي است براي اين كه چه تغييري در ما نسبت به اصلاحطلبان صورت گرفته. كاري كه مشابهش را اصلاحطلبان نمي كنند و در مورد چرخشهاشان توضيحي نميدهند
ب- در مورد كامنتي كه براي "منقد منصف" در پست آرش حسن نيا گذاشتم بايد توضيحي بدهم (خصوصاً با توجه به اشاره جواد). به گمان من ايشان يا متوجه فضاي روزنامههاي اصلاحطلب، بهويژه هم ميهن، نيست يا به هر دليل ديگر رويكرد آنها را در برابر مسئله دست دادن آقاي خاتمي ناديده ميگيرد؛ مشخصاً همميهن تمام قد از تكذيبيه آقاي خاتمي دفاع كرده است
تكذيبيه خاتمي براي من البته تاسفآوراست. معلوم است كه من نميتوانم به قطع بگويم ايشان دست داده يا دست نداده؛ اگر دست داده خوب بايد بپذيرد و بگويد چرا اينكار را كرده (چرا اينكار پيش پا افتاده را كرده!) و خوب اگر حالا خيلي ناراحت است كه اينكار را كرده و فكر ميكند كه خلافي انجام داده خوب است همانطور كه شريعتمداري در كيهان به ايشان توصيه كرده اظهار ندامت كند؛ در صورتي كه اين كار را كرده و اينقدر برايش مهم است كه دربارهاش حرف بزند بالاخره يا بايد بگويد كار درستي كرده يا بايد "اشتباه"ش را بپذيرد و بگويد پشيمان است؛ شرط صداقت اين است
اما فرض بعيد كنيم كه "فيلم مونتاژ" است؛ آقاي خاتمي و طرفدارانش بايد براي اين مسئله توضيحي داشته باشند كه چگونه چنين مونتاژي صورت گرفته؛ چون تا جايي كه من به خاطر ميآورم "اصلاحطلبان" انكار فيلم هاله نور از سوي دفتر احمدينژاد را بسيار به ديده ترديد نگريستند. اينطور نيست؟ جا ندارد شما در موردي كه قبلاً درباره مشابه آن ترديد كردهايد، حالا كه براي خودتان پيش آمده توضيحي داشته باشيد تا دست كم معلوم شود فرق شما با آن ديگري كه از او انتقاد ميكنيد چيست؟اين هم نمونه ديگري است از برخورد دوگانه
با همه اينها روزنامههاي اصلاحطلب و اصلاحطلبان در كل به تبع شخص خاتمي به راه ديگري ميروند. بايد روشن باشد كه در چنين فضايي نادر يا من يا هر كس ديگري كه خارج از اين روزنامههاست بهتر ميبيند كه با نوشتن نظر مخالف خود براي آنها دوستان را به زحمت نيندازد كه يا به فرض بعيد خود را در موقعيت ناخوشايند چاپ قسمتهايي از آن قرار دهند، يا بخواهند به اولين يادداشت دوستشان بعد از مدتها نه بگويند (چرا كه مخالف رويهاي ايست كه آنها حياتي تشخيصش دادهاند). اميدوارم اين توضيح براي دوست "منتقد منصف" پذيرفتني باشد
پ- برگردم به بخشي از كامنتي كه بهنام طلايي در آن مرا خطاب كرده است
تا وقتی تو روزنومه شرق بودن دنباله رو قوچانی بودن و می رفتن سر میادین برای نامزد پیزوری شون تبلیغ می کردن و یک مدت هم دنبال هاشمی راه افتادند و امضا براش جمع می کردن علی آقای معظمی شما هم اگر اشتباه نکنم برای هاشمی امضا جمع می کردن و اگر یادم مونده باشه حتی توصیه داشتین برای نیومدن مصباح با خامنه ای هم می شه ائتلاف کرد . این حرفا رو تو شرق باید از شما شنیده باشم دیگه درسته ؟ چه جور می شه با همون آدمی که شما خوتون رو براش تو اون یک هفته کشتین حالا ائتلاف با اون این همه ننگه... تو ایران این جوریه دیگه شما و امثال سجحر خیز هر کاری دلتان می خواست انجام می دین و وقتی می بینین مردم ناراضی شدن به جای دفاع از کارتون یا توضیح اون خودتون رو کنار می کشین و می گین مرگ بر اصلاح طلبان که این همه ننگ به بار آوردن . اصلاح طلبا اون موقع ننگ به بار آوردن که به دروغ نوشتن هاشمی مسبب قتل های زنجیره ایه . الان هم چارتا بچه راه افتادین با همون نامزد تون دارین به ائتلاف می تازین . چی گیرتون میاد /الان وضعتون خیلی خوبه ؟ اگه خوبه خوش باشین و وضعتون مستدام باشه
اول اينكه من در شرق بودم و نه نادر و من هم تا جايي كه ميدانم در آنجا دنباله رو كسي نبودم. چه آقاي قوچاني چه كس ديگر (اين قضيه "دنباله رو" بودن باز هم در كامنت بهنام طلايي تكرار ميشود و براي همين توجه من را جلب كرد). سواي اين كار آن روز ما در شرق اگر حسني داشت يكيش اين بود كه آقاي قوچاني به امثال من كه با او اختلاف داشتيم مجال كار ميداد؛ ايشان البته با وقوف به همين اختلافها باز هم براي همكاري در همميهن هم از من دعوت كرد ولي در نهايت ترجيح من به نرفتن بود
آن يك مدت كه ما "براي هاشمي" امضا جمع ميكرديم (و البته "دنبالش نيفتاده بوديم" چون او در آن موقعيت حساس هم سر جايش نشسته بود و جايي نميرفت كه كسي بخواهد دنبالش برود)، در فاصله دور اول و دوم انتخابات بود. آن امضاها هم پاي بيانيهاي بود كه به خطري كه با آمدن احمدينژاد قابل تصور بود هشدار ميداد و از مردم ميخواست به هاشمي راي دهند. در اين مورد حرفهايي هست كه ميگويم
دومين نكته اين كه قول بهنام طلايي (كه نميشناسمش) نادرست است كه خطاب به من ميگويد "حتی توصیه داشتین برای نیومدن مصباح با خامنهای هم میشه ائتلاف کرد. این حرفا رو تو شرق باید از شما شنیده باشم دیگه درسته؟" من مسلماً چنين چيزي نگفتهام. حدس من اين است كه اين دوست ما احتمالاً چيزي از يكي از جلسات، بعد از انتخابات، روزنامهنگاران حامي معين به يادش مانده كه من در آنجا درباره تغيير جايگاه سياسي روحانيون در فرايند جديد صحبت كردم و بعد آقاي تاجزاده صحبتهايي كرد كه در آن با بخشي از حرفهاي من هم موافقت كرد و بعد چيزهاي ديگري گفت كه مضاميني "نزديك" داشت (البته با تقريب بسيار!) به حرفي كه آقاي بهنام طلايي نقل كرده. گمانم اين احتمالاً همان چيزي است كه بهنام طلايي به آن استناد ميكند
نكته سوم اينكه نه نادر و نه من هيچ جا نگفتيم "مرگ بر اصلاحطلبان"؛ چرا بهنام طلايي اصرار دارد مدام تفنگ و مرگ و خون و خون ريزي را وسط بكشد وقتي حرف چيز ديگري است؟ اين "سجحر خيز" (عيسي سحرخيز) هم نميدانم اين وسط از كجا پيدايش شده؛ فقط با دقتي كه آقاي بهنام طلايي در نقل قولهاشان نشان دادهاند (از جمله نقل "مرگ بر اصلاحطلبان" از كامنتهايي در چند سانتيمتر پايينتر)، به گمانم همين كه احتمالاً ديدهاند زماني نادر و من در جلسهاي شصت هفتاد نفري بودهايم كه سحرخيز هم بوده، كافي ديدهاند تا ضمن فحش دادن به ما روح از همهجا بيخبر سحرخيز بيچاره را هم احضار كند
چهارم اين كه بهنام طلايي ميگويد؛ " هر کاری دلتان می خواست انجام می دین و وقتی می بینین مردم ناراضی شدن به جای دفاع از کارتون یا توضیح اون خودتون رو کنار می کشین". ما متاسفانه هر چقدر هم كه دلمان ميخواهد تا به حال نتوانستهايم، چنان كه بهنام فرض كرده است، خودمان را كنار بكشيم. همين كه درگير چنين بحثهايي ميشويم به خاطر اين است كه نميتوانيم بار گذشتهمان را آسان به زمين بگذاريم. بله، ما زماني و در موقعيتهايي با اصلاحطلبان به دليل اشتراكهايي كه شايد توهم كرده بوديم همراه شديم (ببينيد؛ دارم ميگويم اشتباه از ماست!). اما اگر شما فكر ميكنيد به دليل آن همراهي پيشين حالا بايد خفقان بگيريم خب اين اشتباه شماست
در آخر برسم به بحث هاشمي. در انتخابات نهم رياست جمهوري تحليل من اين بود كه وضعيت پيش رو به سمت فرادستي قوه قهريه و عامليتهاي آن پيش ميرود. مبناي اين فكر نوعي تحليل گرامشيوار از مسئله انتقال هژموني بود، كه بر شواهد وضع موجود در آن زمان متكي بود. الان كه نگاه ميكنم آن تحليل را از بسياري جهات متحقق، و از برخي جنبهها هم فقير و ناكافي ميبينم
من، با چنين تحليلي، فكر ميكردم كه بايد در "انتخابات" شركت كرد چرا كه انتخابات بهمثابه فرصتي است كه در ايران بدنه اجتماعي عموماً غير سياسي را درگير مسئله انتخاب سياسي ميكند، و ميتون از اين فرصت استفاده كرد و با پيشآمد فرادستي يافتن قوه قهريه مقابله كرد. گمان من اين بود كه شركت در انتخابات مسئولانهترين گزينه است و شركت نكردن غير مسئولانه. فكر ميكردم با فرض اين كه دستگاه خاتمي ميتواند تضمين كند كه راي ريخته شده همان راي خوانده شده است بايد مردم را ترغيب كرد كه بيايند و راي دهند. فرض من اين بود كه اگر اين حساب درست از كار درآيد و مردم نامزد مخالف جرياني كه من از آن بيم داشتم را رئيس جمهور كنند، قوه قهريه در ميان مدت عقب مينشيند. ميان مدتي كه از نظر من بايد صرف تحكيم همبستگيهاي اجتماعي در قالب نهادهاي مردمبنياد ميشد. فرض من اين بود كه در صورت پيروزي در انتخابات بايد بسيج براي تاسيس و تحكيم چنين همبستگيهاي دموكراتيكي را با قوت دنبال كرد(يعني همان كاري كه اصلاحطلبان عملاً در هشت سال قبل سهلگيرانه همه فرصتهاي انجامش را سوزانده بودند). فرض من اين بود كه شوك انتخابات نهم براي اصلاحطلبان آنقدر قوي خواهد بود كه حتي در صورت پيروزي پاي اين پروژه بيايند. امروز ميتوانم ببينم كه برخي از فرضهايم اساسي نادرست داشتند
با چنين فرضهايي با تحريم انتخابات مخالف بودم و با شركت در آن موافق. و چه در روزنامه و چه در وبلاگ آن زمانم در اين باره بسيار نوشتم. كار از نوشتن گذشته بود و به قول بهنام طلايي به خيابان رفته بودم. اينها البته هيچكدام الان برايم تاسفآور نيست، ولي نميتوانم تاسفم را پنهان كنم از اين كه در آن دوران پر عصبيت به برخي از دوستانم، مانند مزدك دانشور، و برخي آشنايان، مانند آقاي زيدآبادي، به خاطر موضع مخالفشان پرخاش كردم. بايد از همه چنين دوستاني عذر بخواهم كما اين كه در همان وقت از آقاي زيدآبادي عذر خواستم
بعد از باخت معين، نامزدي كه به گمان من به دليل شعار دموكراسيخواهي و حقوق بشر مناسبترين گزينه براي جلوگيري از تفوق قوه قهريه بود، من هم از كساني بودم كه به سرعت به گزينه هاشمي فكر كردم؛ درباره اشتباه بودن اين انتخاب حرفهاي قابل تامل بسياري گفتهاند و ميتوان گفت. اما در واقع بايد اعتراف كنم كه براي من انتخاب هاشمي يك فرايند دفعي نبود؛ من با اين تحليل كه نوع سرمايهسالارياي كه هاشمي نماينده آن است با فرادستي قوه قهريه همساز نيست، از همان آغاز هم گزينه هاشمي را كلاً مردود نميدانستم. هاشمي دستي آلوده بود كه به گمان من در آن بازي آلوده و خطير ميتوانست تاخيري از نوع ديگر را بر سر راه فرادستي قوه قهريه ايجاد كند. پس از همان آغاز با "زدن" هاشمي به وسيله طرفداران معين هم مخالف بودم؛ در اين باره يادداشتي نوشته بودم با عنوان "زدن هاشمي با كدام چشمانداز؟"
بايد اعتراف كنم كه به اگر چه شيوه حمله اصلاحطلبان به هاشمي و برخي رقباي ديگر شيوهاي نادرست بود، در گفتن اين موضوع همان زمان هم ترديد نميكردم، اما الان به فريبرز رييس دانا غبطه ميخورم كه ميتوانست در مصاحبهاي كه بعد از اتمام انتخابات با روز انجام داد بگويد خوشحال است كه نيروهاي چپ پشت هاشمي نرفتند. من هم انتخابات را باختم هم از خوشحالي او بي نصيب ماندم
البته امروز فكر نميكنم كه در باره مقاصد قوه قهريه اشتباه كردهام، اشتباه من از بابت عامليتهايي بود كه آلترناتيو آن پنداشته بودم. اما امروز فقط با نتايج يك اشتباه مواجه نيستم، بلكه دردمندم از اين بابت كه ميبينم چطور استدلالهاي آن روز مسخ شدهاند به بدترين استدلال سياسي ممكن: يعني اين استدلال كه هر وقت بد و بدتري را جلوي رويت قرار دادند "مسئولي" كه بد را انتخاب كني. من امروز خودم و امثال خودم را در برابر اين مسخ مسئول ميدانم. من رنج ميكشم از اين كه نميفهميدم در هموار كردن چه مسيري همراهي كردهام. بايد اين روز را تصور ميكردم كه تنها بلندگوهاي مجاز شبه اپوزيسيون هم ديگر همه شعارهاي دموكراتيك و حقوق بشري سابق را از ياد بردهاند تا اجازه پيدا كنند "بد"ي باشند در برابر "بدتر"ي به هر سازشي تن ميدهند