من تاكنون نميخواستم درباره حسين درخشان چيزي بنويسم، اما مطلب اخير او درباره دكتر حسين بشيريه كه مورد استقبال و نقل كيهان هم بود، جايي براي سكوت باقي نميگذارد.
اين كه حسين درخشان چه دارد ميكند، بهگمانم مسئله پوشيدهاي نيست. اين كه با چه منفعت يا انگيزهاي خدماتش را عرضه ميكند هم براي من بياهميت است؛ همين كه اين كار را ميكند كافي است.
چيزي كه ميخواهم در اينجا به آن بپردازم اين است كه درخشان چه راهي براي اين كار برگزيده و در واقع ميخواهد چه بكند؛ اين مسئله هنوز جاي پرداختن دارد.
درخشان در مطلبي كه درباره بشيريه نوشت ميگويد كه اگر دست او بود بشيريه را اخراج نميكرد بلكه محاكمهاش مي كرد. حسين درخشان ظاهراً خيلي به بشيريه لطف دارد؛ اگر دست او بود بشيريه را از دانشگاه اخراج نميكرد؛ پس از محكوميت به تدريس مجاني زبان در دبيرستانهاي جنوب تهران، "اجازه" ميداد برگردد دانشگاه تا "همان مزخرفاتی را که دربارهی مدرنیزاسیون و لیبرال دموکراسی و عقلانیت به خورد دانشجوهای بیگناه میداد و عملا ذهن آنها را برای پذیرش سلطهی آمریکا و اروپا با آغوش باز آماده میکرد" دوباره درس بدهد. البته همزمان "از جاهاي دنيا" يكسري استاد ميآورد تا براي اين "دانشجويان بيگناه" ظرف دو سه ماه "تمام آن آموزههای نئوکولونیال" را درب و داغان كنند؛ دو سه ماه هم احتمالاً همان زماني است كه خود درخشان براي مطالعات جديدش صرف كرده تا بتواند ژست ضد سرمايهداري بگيرد.
خب بايد بگويم كه آقاي درخشان دستكم اين يكبار حماقت بزرگي به خرج داده. كافي است كسي كتابي از بشيريه خوانده باشد، يا كلاسي از كلاسهاي او را رفته باشد، يا شاگردي از شاگردانش را بشناسد تا خودش را با گفتن چنين حرفهايي مسخره نكند؛ البته براي درخشان هيچكدام از اينها لازم نيست براي او همان جهالت كفايت ميكند.
اين واقعاً خندهدار است كه حسين درخشان براي گرفتن ژست چپ، يك مقاله آن لاين از لاكلائو و موف پيدا ميكند و لينك ميدهد، بدون اينكه بداند اين مقاله اصلاً وسط كدام يك از دعواهاي چپ در چند دهه اخير قرار دارد، و بعد به حسين بشيريه كه شاگرد لاكلائو بوده ميگويد مروج كولونياليزم.
اين واقعاً شرآور است كه كسي چنان نظر مسخرهاي را درباره روشنفكري ارگانيك و غير ارگانيك به قرائتي از گرامشي نسبت دهد، و آن وقت به بشيريه كه تزش تفسير گرامشيگرايانه انقلاب و دولت در ايران بوده است بگويد مروج ليبرال دموكراسي (راستي چطور ممكن است كسي يادداشتهاي گرامشي درباره روشنفكران را كه فقط چندين بار به فارسي ترجمه شده خوانده باشد و باز هم با اعتماد به نفس چنان حرفهاي پوچي بزند و سايرين را به خواندن گرامشي براي فهم نظريات خودش دعوت كند؟)
كسي كه حتي از دور آشنايي با كارنامه بشيريه داشته باشد، ميداند گفتن اين كه بشيريه ميخواسته ذهن "دانشجويان بيگناه" را براي پذيرش سلطه آمريكا و اروپا آماده كند، مثل اين است كه كسي ادعا كند مرتضي مطهري در نهان براي ماركسيسم تبليغ ميكرده است. اين دو حرف به يك اندازه جنون آميزند؛ اما ظاهراً ما با كسي روبهرو هستيم كه پروايي از گفتن چنين حرفهايي ندارد.
تنها همين به كار بردن عبارت "دانشجويان بيگناه" توسط درخشان ميتواند تداعي كننده و آشكار كننده خيلي چيزها باشد. اينگونه نوشتن نشان از اين دارد كه نويسنده خودش را در چه جايگاهي ميبيند. نشان ميدهد كسي كه خودش را در موضع محاكمه كننده و حكم دهنده براي بشيريه تصور ميكند، چه تصويري از "دانشجو" و استاد دارد...
اما حسين درخشان با اين ژست چپگرايي چه ميخواهد بكند؟ درخشان ميخواهد ما را به كدام "حقيقت" آگاه كند؟ او روايتي از انقلاب ايران بهمثابه يك انقلاب ضد سرمايهداري ساخته كه در مقطعي هاشمي رفسنجاني، رييس كنوني مجلس خبرگانِ رهبريِ جمهوري اسلامي، بهعنوان بزرگترين دشمن انقلاب فراميرسد و انقلاب را از مسير ضد كولونيال و ضد سرمايهدارانهاش منحرف ميكند.
و حالا محمود احمدينژاد آمده تا اين انقلاب را كه سرمايهسالاراني مثل هاشمي و خاتمي به دامان غرب برده بودند به جاي اولش برگرداند (تازه در دوره احمدينژاد كريس ديبرگ هم قرار است در تهران كنسرت بگذارد ولي رسانههاي غربزده اين را سانسور ميكنند).
آقاي درخشان كه بهقول كيهان جزء "تيم وبلاگ نويسان خارج از كشور است" و ظاهراً علاقهاي هم براي برگشتن به داخل كشور ندارد، ميخواهد به ما بقبولاند كه در مقطع فعلي انقلاب ايران دارد به مسير ضد سرمايهدارانهاش برميگردد ولي يك عده، از فعالان ضد سنگسار گرفته تا حسين بشيريه، ميخواهند مانع اين شوند.
به عبارت ديگر، جمهوري اسلامي به روايت درخشان از اصل يك حكومت ضدسرمايهداري است و بايد مطلوب چپگرايان باشد؛ درخشان وقتي به خبر بازداشت اخير دانشجويان چپ لينك ميدهد از "ضعف علوم انساني" در اين كشور ابراز تاسف ميكند؛ و احتمالاً ما بايد از اين ابراز تاسف اين را بفهميم كه اگر علوم انساني (ضد كلونبالش البته)، در ايران ضعيف نبود اين دانشجويان كاري نميكردند كه دستگيرشان كنند.
واضح است كه درخشان از اصل دروغ ميگويد؛ او وصلهاي را مي خواهد به جمهوري اسلامي بچسباند كه از اصل به آن نميچسبد؛ بههمان اندازه كه جمهوري اسلامي در تمام حيات خود "آگاهانه" با چپ مرزبندي داشته است، هر چپ سر عقلي نيز تاكنون بايد فهميده باشد كه جمهوري اسلامي چيزي نيست جز يك حكومت اسلامي كه بزرگترين شاخصش همان اسلامي بودنش است و نه هيچكدام از چيزهايي كه درخشان ميخواهد به آن نسبت دهد.
درخشان در زمانهاي ميخواهد اين وصلههاي ناچسب چپ بودن و ضدسرمايهداري را به جمهوري اسلامي بچسباند كه قطار اعتصابات چند ساله كارگري از پس ماهها محروميت از مزد و حقوق حداقلي اوج گرفته؛ زماني كه رهبران اندك حركتهاي سنديكايي در زنداناند؛ زماني كه حتي اگر چند فعال كارگري در پارك جمع شوند به سرعت جمعشان ميكنند؛ و مهمتر از همه زماني كه يكي از بزرگترين برنامههاي خصوصيسازي دنيا با توافق همه گروههاي درون نظام، از مشاركت و كارگزاران گرفته تا دولت حاضر، كليد خورده و تنها مسئله مورد اختلاف "سرعت" آن است.
نزديك به سيسال تاريخ جمهوري اسلامي گواهي بر اين است كه نميتوان به اين حكومت ديني چنين برچسبهايي زد؛ از يادمان نرفته كه حزب توده و گروههايي از فداييان مصالحهجو و حزب رنجبران و نظريه "اسلام مبارز"اش به همان جايي فرستاده شدند كه طيفهاي مبارزهجوي چپ. و آن چه در دههي هفت ساله شصت گذشت، نيازي بهباز سرايي ندارد.
امروز هم پس از گذشت سالها و با وجود دست دادنهاي مجدد مقامات جمهوري اسلامي با چپ آمريكاي لاتين و غيره و غيره، هنوز جمهوري اسلامي با وقوف تمام مرز خود را با هر گونه چپگرايي مشخص ميكند؛ چه گواهي بهتر از اين كه احمدينژاد وقتي روايت ديدارش از بوليوي را ميگويد از اين ستايش ميكند كه مردمان آنجا "دلِ پاكي داشتند" و اين را دليل پيوندش با ايشان ميگيرد؛ چه گواهي بهتر از اين كه در اطلاعيه رسمي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي درباره دستگيري بيش از بيست نفر از دانشجويان چپ دانشگاههاي تهران و شهرستانها از جمله مهمترين اتهامات ايشان داشتن "كتب ضاله" عنوان ميشود... و مگر جز اين است كه همه ميراث نوشتاري چپ، چيزي نيست جز انبوهي از "كتب ضاله"؟
تكليف جمهوري اسلامي با چنين نسبتهاي ناروايي چون روز روشن است. اما تكليف درخشان چه؟ واقعيت اين است كه من نميتوانم هيچ مرام سياسياي را به او نسبت دهم و بعيد هم ميدانم كه كس ديگري بتواند. تنها ميتوانم بگويم كه حسين درخشان رياكار بزرگي است؛ كافي است خلاصهاي را كه براي همين پست بشيريه به انگليسي نوشته را ببينيد تا دريابيد او خود را براي هر كسي چگونه عرضه ميكند؛ لازم نيست خودمان را خسته كنيم و بپرسيم كه چرا در خلاصه انگليسي مطلب درخشان هيچ حرفي از "محاكمه بشيريه" ديده نميشود؛ يعني چيزي كه قسمت اصلي حرف او بود، و كيهان نيز اين را بهدرستي "ميدانست".
آيا اصلاً ميتوانيم درخشان را چپگرا يا ضد سرمايهداري بدانيم؟ آيا ادبيات و كنش او چنين اجازهاي به ما ميدهد؟ آيا هيچ جايي در تاريخ چپ براي امثال درخشان وجود دارد؟ آيا پروندهسازي كه با فعالان ضد سنگسار چنان برخوردي كرد كه ميدانيم و ميخواهد استاد چپگراي دانشگاه تهران را محاكمه كند نميتواند دستكم كاريكاتوري از پل پوت را تداعي كند؟
چنان كه گفتم هيچ مرام سياسياي را نميتوانم به درخشان نسبت دهم و سابقه او نيز اين امكان را از من ميگيرد؛ و حتي تعجب نخواهم كرد كه آنكه امروز به استناد مقالهاي در لوموند ديپلماتيك ميخواهد بشيريه را محاكمه كند، فردا اگر لازم بداند به استناد مقاله روزنامه لوموند درباره ادامه يافتن ساخت بمب اتم، خواستار بمباران ايران شود.