۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

خبر آخر

خبرنامه اميركبيرمي‌گويد؛ ابراهيم لطف‌اللهي

اين آخرين پست اين وبلاگ خواهد بود.

۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

برخورد با زنان دست‌فروش در مترو

ظاهراً قرار است در ايستگاه‌هاي مترو پليس مستقر شود و تا حال در 30 ايستگاه هم شده. و باز هم ظاهراً قرار است در واگن‌هاي مخصوص زنان، پليس زن مستقر شود. از جمله وظايف پليس زن هم قرار است برخورد با زنان دست‌فروش باشد

روزنامه سرمايه گزارشي در اين مورد دارد؛
بيش‌تر زنان دستفروش در مترو زنان سرپرست خانوار هستند. يكي از آن‌ها با التماس مي‌گويد: از ما گزارش ننويسيد. صاحبان مترو رحم ندارند. به فكر ما بيچاره‌ها نيستند. مي‌دانم كه دست‌فروشي در مترو كار درستي نيست و در هيچ جاي دنيا رواج ندارد [استيصال بي‌پناهي كه از پيش خود را محكوم مي‌داند، مي‌بينيد؟] اما من چاره‌اي ندارم اما شوهرم درآمدي ندارد و اگر من كمك خرجش نشوم چگونه خرج كرايهء خانه و مايحتاج خانه را تامين كنيم؟او در حالي از قطار خارج مي‌شود كه كيسه‌هاي پر از لباس را زير چادر مشكي‌اش مخفي مي‌كند

گزارش را در اين‌جا مي‌توانيد بخوانيد. من تنها پرسشي كه دارم اين است كه برادران و خواهران عدالت محور و عدالت طلب و غيره، با كدام روان‌شناسي همه اين چيزها را با خوش‌حالي و اعتماد به نفس مي‌بينند و مي‌گذرند و حتي به حساب موفقيت‌هاي برادران‌شان در خدمت به اسلام و مسلمانان مي گذارند؟

زناني كه مجبورند در واگن‌هاي زنانه مترو (يعني دور از مزاحمت همه جاگير مردان) دست‌فروشي كنند، چه خطري براي چه كسي دارند؟ عامل آمريكا هستند؟ اصلاح‌طلب آمريكايي هستند؟ ماركسيست هستند؟ ليبرال هستند؟ فمينيست هستند؟ با انرژي هسته‌اي و پيش‌رفت‌هاي نانو تكنولوژيك و غيره و غيره مخالفت كرده‌اند؟ ادعا كرده‌اند فناوري هسته‌اي يك فناوري ضد دموكراتيك است؟ امنيت كدام ملت را به خطر انداخته‌اند؟ عليه كدام نظام تبليغ كرده‌اند؟ از ان يي دي پول گرفته‌اند تا براندازي كنند؟ اين "مستضعفان" پس ديگر چه كساني هستند كه شما از آن‌ها تفقد مي‌كنيد و دست حمايت بر سرشان مي‌كشيد از همان موضع پدرانه‌تان؟
***
هر وقت درمورد دست‌فروشي حرف به ميان مي‌آيد ياد كتاب خوب آصف بيات مي‌افتم؛ سياست‌هاي خياباني كه به فارسي هم ترجمه شده - اسدالله نبوي چاشمي مترجم است و نشر شيرازه هم منتشرش كرده

۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

ملاقات خانواده دانشجويان زنداني با فرزندانشان

آواي دانشگاه گزارش داده است

امروز اکثر خانواده ها از جمله خانواده های کیوان امیری الیاسی، علی سالم٬ نسیم سلطان بیگی ٬ محسن غمین، بهروز کریمی زاده، ایلناز جمشیدی، روزبه صف شکن، انوشه آزادبر و ... موفق به ملاقات شدند. ضمن این که علی کلایی که در طول مدت بازداشت هیچ گونه تماسی با خانواده ی خود نداشته موفق به ملاقات با آن ها شده است. لازم به ذکر است خانواده های مهدی گرایلو، نادر احسنی و سهراب کریمی علی رغم حضورشان در زندان اوین اجازه ی ملاقات با فرزندانشان را نیافته اند. لازم به ذکر است که در این میان نادر احسنی حتی تا کنون موفق به برقراری تماس تلفنی با خانواده ی خود نیز نشده است که این مسئله نگرانی های زیادی را برای خانواده ی وی ایجاد کرده است اما یکی از دانشجویان در صحبت با خانواده ی خود گفته که با نادر احسنی هم سلولی است و اضافه کرده که حال وی خوب است.

مطلب كورش درباره قطع گاز و باقي قضايا

كورش علياني مطلبي نوشته درباره مشكلات اخير گاز و باقي قضايا پيشنهاد مي‌كنم بخوانيد؛

رئیس جمهور اعلام کرده دست‌های پنهان داخلی ترکمنستان را تحریک کرده‌اند که گاز را قطع کند تا یک جریان سیاسی در داخل رای بیاورد. این بار دیگر حتا تهدید به افشا هم نمی‌کند. فقط می‌گوید به احترام بزرگان نظام نمی‌تواند اسامی را افشا کند. ترکمنستان اعلام می‌کند تا بدهی‌هایتان را ندهید وصل نمی‌کنیم. هر چه پول بدهید آش می‌خورید. وزیر نفت می‌گوید قطع گاز به دلیل بداخلاقی ترکمنستان است. پس چه شد؟ با هم مرور می‌کنیم. دست‌های پنهان داخلی که به خاطر بزرگان نظام اسم هم ندارند ترکمنستان را تحریک می‌کنند تا برای گازش پول بخواهد و بداخلاقی کند و گاز را ببندد. یکی از یکی تشکر می‌کند که بحران سرما را از اروپا و آمریکا هم بهتر مدیریت کرده و یکی به خودش تبریک می‌گوید که بحران گاز پایان یافت. بهی و احمد هنوز زیر کرسی لامپیشان که یک لامپش را کم کرده‌اند نشسته‌اند و می‌لرزند. من و مهربان همسر چسبیده‌ایم به همان یک و نیم متر مربع کنار رادیاتور توی هال و همه‌ی زندگیمان را متمرکز کرده‌ایم هم‌آن‌جا. کسی نمی‌پرسد آقای تشکری، شما تا حالا اسم سوئد و نروژ و فنلاند را شنیده‌ای؟ می‌دانی توی اروپا هستند؟ خبر داری کانادا کجا است؟ سرمای کانادا خبر داری چه طور است؟


۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

چند لينك

گزارش آواي دانشگاه از دانشجويان دربند؛
در شرایطی که بیش از ۴۰ روز از بازداشت گسترده ی دانشجویان چپ و آزادی خواه می گذرد٬ بی اطلاعی خانواده ها از وضعیت فرزندانشان آنان را به شدت نگران کرده است

تحليل گرث پورتر از ماجراي قايق‌هاي ايراني و ناو آمريكايي


باز هم اخراج پناهندگان افغانی از ایران؛
در دو روز گذشته نزدیک به سیصد پناهنده افغانی در بوران برف و سرما از ایران اخراج شدند

مطلب بهمن درباره انتخابات و نقد نيما بر او

۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

"اخراج ۱۶۰ مهاجر افغان در هوای سرد و برفی"

رييس اداره مهاجران هرات گفته است
ایران ۱۶۰ تن از مهاجران افغان را اخراج کرده و آنها را در هوای سرد و برفی، به مرز فرستاده است
رئیس اداره مهاجرین هرات گفت این افراد در حالی از ایران اخراج شده اند که هم اکنون، بیش از ۶۰ سانتی متر برف در منطقه مرزی بر زمین نشسته و هیچگونه امکاناتی برای انتقال آنها به شهر هرات وجود نداشت

ظاهرا اين جزء معدود كارهاي دولتي است كه اين روزها تعطيل نشده و سروقت انجام مي‌شود. اين روزها بسيار پيش مي‌آيد كه از يادآوري "ايراني" بودنم به حدي وصف ناپذير شرمگين شوم، بسيار

۱۳۸۶ دی ۱۸, سه‌شنبه

درباره پاسخ دادن/ ندادن به حسين درخشان

زماني كه مطلب مربوط به بشيريه را مي‌نوشتم، نه قصدم اين بود كه آقاي درخشان را خطاب كنم، و نه چنين كردم. او چيزي را در فضاي وبلاگي درباره بشيريه مطرح كرده بود كه من گذشتن از كنارش را جايز ندانستم. اما وقتي شما درباره مطلب كسي مي‌نويسيد، حتي وقتي او را مخاطب نمي‌گيريد، در نهايت او مخاطب واقع شده است.

از زماني كه حسين درخشان آن مطالب را درباره رامين جهانبگلو نوشت – زمان دستگيري جهانبگلو – چند بار پيش آمد كه من به دوستان و آشناياني اعتراض كردم كه چرا مطالب توجيه‌گرانه او را نقل يا لينك مي‌كنند. تا جايي كه به‌خاطر مي‌آورم، اكثر اين اعتراض‌ها، موجب كدورت دوستان با من شد.

اما مسئله براي من مشخص بود. راهي كه آقاي درخشان پيش گرفته بود يعني آن‌گونه نوشتن درباره زندانيان و افراد تحت پي‌گرد؛ آن‌گونه نوشتن درباره مجازات‌هاي غير انساني؛ و چنان برخوردهايي با فعالان و منتقداني كه خواستار توقف چنين مجازات‌هايي بودند و چيزهايي ديگري از آن قسم كه آقاي درخشان مي‌نوشت و هنوز هم مي‌نويسد، به وضوح ديگر مسئله بحث و نظرورزي نبود و نيست. مسئله ايشان جهت‌گيري و انتخاب طرفِ سياسي بود.

گله از اين كه دوستان درخشان او را بايكوت كرده‌اند، و اين كه يكي در كامنت‌هاي پست پيش نوشته كه من به بايكوت او نپيوندم، گله‌اي به جا نيست. چرا كه اين آقاي درخشان بود كه در وهله نخست راهش را از دوستان پيشين جدا كرد و رو در روي آن‌ها ايستاد تا جايي كه برخي از ايشان حتي از جانب او احساس خطر كردند.

همه اين‌ها باعث مي‌شود كه همين جواب دادن يا ندادن به او براي من مسئله باشد و به آن فكر كنم، و به قول آقاي درخشان درباره‌اش استخاره ‌كنم. حتي به اين فكر مي‌كنم كه اگر با آقاي درخشان وارد "ديالوگ" شوم، آيا دوستانم كه در اين مدت از او آزرده شده‌اند ممكن است دلگير شوند يا نه، و اين براي من مسئله مهمي است.

اما به‌رغم‌ همه اين‌ها من به حسين درخشان در يك موضع جواب خواهم داد؛ يعني به مسائلي كه او در همان پاسخ اول درباره رابطه بشيريه با "ان يي دي" مطرح كرده. اين مسئله كه چه كسي از كجا پول گرفته و با آن چه مي‌كند، مسئله‌اي است كه نه بار اول است كه مطرح مي‌شود و نه بار آخر خواهد بود و هنوز هم جاي پرداختن دارد. اين مسئله به دليل تبليغات گسترده‌اي كه دستگاه تبليغاتي حاكم درباره آن مي‌كند هم اهميت دارد.

اما به بحث دوم آقاي درخشان در توضيح مواضعش راجع به حكومت حاضرو نقد خودم را نمي‌توانم جواب بدهم. اگر چه ايشان انصافاً در پاسخ دوم‌شان به من لحن مودبي در پيش گرفتند و به هر حال استدلال كردند كه جاي توجه دارد و اين نوشته تفاوت بارزي با نوشته‌هاي ديگري داشت كه در آن‌ها مثلاً خانم شيرين عبادي و ديگري و ديگري را ناسزا مي‌گويند.

به چند دليل من به اين بحث وارد نمي‌شوم: اول اين‌كه نمي‌توانم هر آن‌چه را درخور است بگويم. اين هم البته از جمله مواهب زندگي در ايران است. ديگر اين كه در شرايط زندگي روزمره‌اي كه روزها با پا گذاشتن به خيابان و ديدن دهها پليس مسلح و ماشين‌هايي كه زنان و مردان را آن‌گونه مي‌گيرند و مي‌برند و ديدن مكرر كتك خوردن زنان در خيابان و فقري كه هر روز چشم‌گيرتر مي‌شود مشوش و خشمگينم و شب از تصوير دوستان و آشنايان در زندان و اخبار رسيده از آنان بي‌خواب؛ نمي‌توانم به چنين بحث‌هايي وارد شوم كه در آن يك طرف حق حاكميت را براي انجام هر عملي در جهت حفظ خود مفروض مي‌گيرد.

در اين زمانه كه به قول دوستم نادر، مجاز بزرگ با هزار زبان‌ خود را حقيقت مي‌خواند، من جايي براي انجام چنين مباحثه‌اي با آقاي درخشان نمي‌بينم؛ و چنين بحثي هم جايي ندارد چرا كه به‌سادگي من حتي اگر مي‌خواستم در نوشته‌اي دقيقاً همان جمله‌هايي را كه درخشان درباره حكومت و مقاماتش نوشته است، بنويسم، احساس امنيت نمي‌كردم. در چنين شرايطي جايي براي "بحث" باقي نمي‌ماند. اين واقعيات مشهود هستند كه راه چنان "نظرورزي‌اي" را مي‌بندند.

تنها يك نكته هست كه بايد تذكر دهم. اين ادعا ‌كه جمهوري اسلامي حكومتي ديني است، تقليل‌گرايانه ناميده شود يا ذات‌انگارانه يا تاريخ‌زدايانه، اصالتاً مدعاي من نيست؛ ادعاي امثال آقاي دباشي و اين منتقد و آن تحليل‌گر هم نيست.

دعوي ديني بودن و اسلامي بودن حكومت حاضر، قوي‌ترين ادعا و غايت اعلام‌ شده زمام‌داران آن از بدو تاسيس تاكنون بوده است؛ دعوي‌اي كه هر روز تاكيد مي شود و هر سياست‌گذاريِ جديدي در جمهوري اسلامي هم بايد عيار خود را به اين محك عرضه كند؛ از خصوصي‌سازي و منع اعتصابات كارگري گرفته، تا سياست‌هاي فرهنگي و برخورد با زنان و مردان به دليل نوع پوشش‌شان

اين‌كه يك روز چنين ادعايي براي تحقق و تبيين خود زباني چون ترمينولوژي استضعاف و استكبار علي شريعتي را استخدام مي‌كند، و روز ديگر از نظريات مصباح يزدي كمك مي‌گيرد، تنها لحظه‌اي‌ست از كل تطوراتي كه در طول تاريخ اسلام وتشيع روي داده؛ تطوراتي كه با وجود همه آن‌ها هنوز اسلام، اسلام است و تشيع، تشيع

پر گويي را تمام مي‌كنم تا نوشته‌اي درباره همان مسئله كه گفتم بنويسم

۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

يك ماه گذشته است

از بازداشت دانشجويان چپ دانشگاههاي تهران و شهرستان بيش از يك ماه گذشته است. در اين مدت خبر آزادي چند تن از دانشجويان مازندران منتشر شد، اما تمام دستگير شدگان تهران هنوز در بند هستند، و گويا دست‌كم از سه تن از آنان يعني سعيد حبيبي، علي كلايي و نادر احسني خبري نبوده است.

نگراني درباره برخي از اين سه نفر زماني بيشتر شده است كه خبري مبني بر خودكشي يكي از دانشجويان زنداني در سلول كنار سلول عمادالدين باقي منتشر شد. اين خبر در بيانيه‌اي كه خانواده باقي بعد از انتقال او به بيمارستان در پي حمله عصبي‌اش منتشر كردند، بارديگر تاييد شده بود؛ در اين بيانيه يكي از دلايل فشار عصبي باقي وقوع حادثه خودكشي در سلول كناري او و حس عجزي بود كه به دليل ناتواني از كمك به فرد خودكشي كرده وجدان رييس زنداني كانون حمايت از زندانيان را آزرده بود

در اين يك ماه خانواده‌هاي دانشجويان زنداني، در حد تماس‌هاي تلفني حدود يك دقيقه‌اي توانسته‌اند از فرزندان‌شان خبر داشته باشند. در اين مدت همچنين امكان اقدام حقوقي وكلاي زندانيان و ديدار با موكلانشان نيز فراهم نبوده است؛ همه چيز را با همان معيارهاي كشوري با "آزادي مطلق" تصور كنيد

اما در اين سوي ميله‌ها، خانواده‌ها و دوستان زندانيان نيز يك ماه دوندگي داشته‌اند. وبلاگ آواي دانشگاه گزارشي از اين تلاش يك ماهه را منتشر كرده است

سواي اقدام‌هاي داخلي و فراخوان اعتراض و نامه جمعي از نويسندگان ايراني براي آزادي اين دانشجويان زنداني، كمپين صلح و دموكراسي در ايالات متحده نيز دادخواستي خطاب به سران جمهوري اسلامي نوشته و خواهان آزادي اين دانشجويان به علاوه سه دانشجوي زنداني دانشگاه اميركبير شده است

در ميان امضا كنندگان اين نامه، كه در رسانه‌هاي غالب بازتابي نيافت، مي‌توان امضاي كساني چون نوام چامسكي، يرواند آبراهاميان، و ژانت آفاري را يافت

روز شنبه نيز خانواده‌هاي زندانيان به وعده‌اي كه از سوي معاون دادستان تهران براي ملاقات گرفته بودند به اوين رفتند كه ملاقاتي نگرفتند... بايد به قرار ملاقات پشت در زندان مانده باشيد تا بدانيد چه تلخي‌اي در كام‌تان مي‌ريزد اين كار

...

در همين ارتباط: اعتراض به 60 روز بازداشت علي عزيزي

خبر جديدتر در مورد علي عزيزي: آزاد شد

پاسخ حسين درخشان

حسين درخشان در دو پست جداگانه به مطلب من پاسخ داده است؛

بخش اول: بشيريه همانقدر «چپ» است كه توني بلر
بخش دوم: بيماري تقليل‌گرايي

براي جواب دادن هنوز تصميمي نگرفته‌ام؛ اگر چه براي پاسخ به بخش اول جواب آقاي درخشان يادداشتي آماده كرده‌ بودم