چه چيزي باقي ميماند؟
اين يادداشت را براي صفحه يك امروز شرق نوشته بودم؛ خوب خودم هم ميدانستم كه چاپ نميشود. يعني از همان موقع كه نوشتم به سردبير و معاونش گفتم كه قابل چاپ نيست؛ «اين چه برخورديست ديگر!؟».
***
فرض كنيد شما قدرت سياسي را در دست داريد؛ فرض كنيد با اعتماد به نفس كامل به خودتان اجازه ميدهيد كه در مورد خوب بودن و بد بودن آدمها و سود و زيانشان براي آنچه از «جامعه» تصور ميكنيد تشخيص دهيد و از آن مهمتر تشخيصتان را به اجرا درآوريد. ميتوان گفت كه در اين صورت شما براي مدتي آدم بختياري بودهايد كه توانستهايد «جامعه» را، اينبار فراي آنچه خودتان از آن تصور ميكنيد، با ايدههايتان و اعمالتان متأثر كنيد؛ و البته شما در موقعيتي قرار گرفتهايد كه معاصران و آيندگان درباره اين تاثير شما را قضاوت كنند. اگر شما آدمهاي تمامتخواهي باشيد؛ اگر فكر كنيد كه ميتوانيد صلاح و خير مردمان را بهتر از هر كسي در آينده و گذشته بفهميد، و اگر در عمل بر چنين مبنايي اصرار داشته باشيد، آنگاه ممكن است كارهايي بكنيد كه دستآوردهاي خردورزي پيشينيان را به باد دهيد و همعصران و آيندگان را براي مدتهاي مديد به حسرت بياندازيد- حسرتِ ناشي از پسافتادگيها و از دست دادنِ سرمايهها. پس اگر شما قدرت داريد، و اگر فكر نميكنيد بهتر از هر كسي در گذشته و آينده هر چيزي را ميفهميد، بهتر است در اعمال قدرتتان محتاط باشيد.
سرمايههاي علمي و انساني يك جامعه جايگزين ناپذيرند و اين ربطي به خوشايند و بدآيند ما از آنها ندارد. دانشگاه و استادان دانشگاه از مهمترين اين سرمايهها هستند. جوامعي كه توانستهاند نهادهاي علمي مملو از نخبگان نامآور داشته باشند همانهايي هستند كه امروز گلبانگ سربلندي سر دادهاند. قدرتمداراني كه مخالفان دانشمند خود را نيازردهاند و در پي حذف آنان نبودهاند نام نيك از خود بهجا گذاشتهاند و به نيكي از آنها ياد شده؛ چيزي كه تنگ چشمان هرگز اهميت آن را نديدهاند.
در تاريخ خودمان كه بنگريم، سلطان محمود جهانگشا هيچ نامِ نيكي در صحيفه دانشمندان و نويسنداگان پرآوازه براي خود باقي نگذاشت؛ نه تنها به خاطر ديگر-كيش كشياش؛ كه حتي ابوريحان مسلمانِ سني مذهب هم كه در ركاب سپاه او به هند و اقصاي جهان رفت از بردن نامش به نيكي اكراه داشت؛ آخر محمود قاتل دانشمنداني بود كه در سلسله استادانش بودند. محمود مرد و از مذهبش، كراميه، هم جز نامي نماند. خيل گشتگانِ نامدار و بينام تاثير خود را بر آينده گذاشتند. محمود آنها را كشت اما نتوانست آينده را از اثر آنها پاك كند و نتوانست آن را چنان كه ميخواست بسازد؛ اول برگشت كننده از سيره محمود، جز آنجا كه به آدمكشي مربوط بود، مسعود پسرِ خود او بود.
در دوران معاصر هم رژيم استالينيستي شوروي با دانشگاه چنان كرد كه هيچ صداي مخالفي از آن امكان برخاستن نداشت. چنان فضايي ساخته شده بود كه حتي پيش آمد كه فيزيكداني بهخاطر سفارش مقالهاي در مورد نسبيت عام كارش به سرويسهاي امنيتي بكشد و يك عمر زير سايه ترس زندگي كند. علوم انسانيِ غالب هم چيزي نبود جز روايتهاي ملالآور ماركسيزم-لنينيزم با تجديد نظرهاي استالينيستي؛ هيچ بر هيچ. اما سرانجام؟ همه ميدانيم. حزب سود چنداني نبرد، اما جامعه زياني بيحساب ديد.
دانشگاه نهاد نخبگان است؛ دانشگاه جاي نخبگان است – و نه جاي فرومايگان. اگر نخبگان را در دانشگاه جايي ندهيم، به زحمت هم شده بالاخره جاي خود را پيدا ميكنند. كاري كه ما با حذف نخبگان از دانشگاه كردهايم فقط حذف رقباي سياسي نيست؛ ضرر زدن بيحساب به جامعهاي است كه بعد از حيات ما هم ممكن است تداوم حيات داشته باشد. ما با خالي كردن دانشگاه از نخبگان البته تنها امكان رشد نخبگان مخالف را سلب نميكنيم بلكه هواداران خود را هم آسوده خاطر ميكنيم تا هر چه بيشتر به بطالت بگذرانند. بكذاريم دانشگاه دانشگاه بماند؛ قدري به خودمان زحمت بيشتري بدهيم.
۷ نظر:
خیلی خوب می نویسید. موفق باشید.
من همينجوري يه مدتيه كه همش نگران شمام. پريشب خواب مينو رو ديدم. همگي داشتين گريه مي كردين. اوضاع خوبه؟ فاطمه بهتر شده؟ من هنوز عيدي مينو رو هر روز كه ميرم بيرون تو كمد مي بينم. بعد امتحان ها يك سري مي زنم.
وقتی گروهی بر پايه ناآگاهی عمومی به قدرت میرسه کاملا قابل درکه که حتی به صورت ناخودآگاه و غريزی شروع کنه به بستن راههای ممکن آگاه شدن عموم.
شما فکر ميکنی چنين گروهی با توصيه اخلاقی و يادآوریهای تاريخی عبرت بگيره؟ ما هم دعا ميکنيم که بگيره
سلام مرد بارانيِ عزيز، ممنون كه خوانديد. غرض البته توصيه اخلاقي نبوده و نيست؛ اما چنان كه ميادانيد زباني براي نوشتن در روزنامه لازم است كه بتوان محمودي را با ... مقايسه كرد...
سلام. مطلب شما را که درز گرفتند. یکی از همکارانتون هم که میگه حتی نقل خبر ایلنا در باره اعتراض 600 نفر از روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی به دستگیریهای تظاهرات 22 خرداد هم قابل چاپ تشخیص نداده شده، همکار دیگری هم که می گه سکوتمون راجع به وضع نابسامون فوتبال خیانت بوده، خلاصه مهرورزیحضرات و احتیاط کاری شاید قسما ناموجه تصمیم گیران رسانهها عجب روزگار گل سنبلی تو اون مملکت و رسانههاش به وجود آورده. باری، خسته نباشی
سلام
آقای معظمی راستش با اينکه با مضمون نوشته شما کاملا موافقم اما فرم و مثالهای تاریخی شما را نمی پسندم.این سبک ناخودآگاه مرا به یاد مطالب کیهان می اندازد. تلخکامی شما در نوشته هایتان هم جاری است. تحمل این فرم نوشته را ندارم.با اینکه با مبارزات فلسطنیان همدردی می کنم اما تحمل هیچ یک از برنامه های تلویزیون در این باره رانیز ندارم. نمی دانم متوجه منظورم می شوید یا نه؟ احترام عمیقی برای شما قائلم اما این مطلب شما را نمی پسندم ایدئولوژیک و یک سویه می نماید و حکمی سراسر قطعی و مطلق می دهد. راستی یک سوال. آیا شما نسبتی با نبی معظمی مبارز انقلاب دارید؟
سلام علی
اگر وقت کردی سری به ما بزن
http://golshahr.blogfa.com
ارسال یک نظر