۱۳۸۵ تیر ۱۶, جمعه

دوباره 18 تير مي‌آيد. تيره و خسته‌ام. از ياد اما چاره‌اي نيست؛ ياد آخرين گواه انسان بودن است، آخرين گواه انسان ماندن. مي‌گشتم، اين وبلاگ را ديدم كه به نام «عزت ابراهيم نژاد» است. دو تا از شعرهايش را كه در آن وبلاگ گذاشته بودند، اين‌جا مي‌آورم:

روز

قطارِ خاليِ روز ـ

كاهلانه از كنارِ تو مي گذرد

و تو

مثلِ هر روز، خالي تر از ديروز

خسته از سفري نرفته و راهي نپيموده

زانو سُست مي‌كني،

كوله بار مي‌گشايي،

تا شب بيايد

تا بيايد شب وُ

قرصِ تنهايي‌ات كامل شود.

تا كامل شود اين بغضِ هنوز مانده تا گريه.

تا زانو در بغل بگيري،

بباري در خود.

تا دوباره روز

قطارِ خالي روز

كاهلانه از كنار تو بگذرد .

***

باد مرثيه سراي كيست؟

و اين نيلوفران

كه به حيرت دست گشاده‌اند

به جانبِ آسمان

و آن پروانه ها كه بر گِردِ گور مي گردند

از فراق كدام كس پَرپَر مي‌زنند؟

در خاك و خاكستر

اي باد مويه‌گر

بيد براي كه موي پريشان … مي‌كند

لاله از ماتم كه داغ بر دل است

و آن كوكبه‌هاي خاكستري‌پوش

كه اشك در آتش اجاق مي‌بارند

تابه ماه را براي چه واژگون مي‌كنند

در پس هزار تويِ ابرها

تابه‌اي كه نامش گرمي بخش خانه بود

آخر هر وقت نان گرمِ گندم بود

به ياد مي‌آوردم كه جهانِ ما

در همين مطبخ تاريك

در دست‌هاي مادرم مي‌گردد

دريغا از گيسوانِ سوگوارش كه در غبار …

و سايه‌اي كه تقسيم مي‌شود

ميان دو سرنوشت

و علف كه پايان فاصله‌هاست.

۲ نظر:

Anonymous گفت...

عجب نغمه های قشنگی

Anonymous گفت...

kheiliiiiiii ghashang boodan.delam dobare kolllli gereft .in adam koshte mishe cheraaaaaaaaaa?????