اكبر محمدي در زندان بر اثر اعتصاب غذا درگذشت
در مرخصي بوده كه دوباره ميگيرندش؛ بهاعتراض اعتصاب غذا ميكند. از شش روز پيش ممنوعالملاقاتش ميكنند. روز نهم اعتصاب بهگفنه زندانبانان افت فشار ميكند و درميگذرد: اين[...] گفته كه: «با اين كه وضعيت او در حال طبيعي بود و تحت نظر پزشك قرار داشت و پزشك براي وي سرم هم وصل كرده بود،اما ايشان به توصيه هاي مسئولان زندان و قاضي ناظر در پايان دادن به اعتصاب غذا توجهي نكرده و يك مرتبه با افت فشار مواجه شده و فوت كرده است.»
خوب لابد بايد توجه ميكرد؛ لابد بايد وقتي ميمرد كه با برنامه اينها جور بود. فقط ميتوانم بگويم كه از زنده بودنم در اين كثافتخانه شرمندهام. و سرشارم از خشم؛ سرشارم از غضب؛ از نفرت سرشارم. و آدمهاي بسياري را ميشناسم كه چون من هستند. ما اما اين نفرت را به گور نخواهيم برد؛ مطمئن باشيد.
***
از علي معظمي سپاسگزارم كه اجازه داد در وبلاگش يكي دو جمله زاري كنم
از زماني كه خبر درگذشت اكبر محمدي را شنيدم تا اكنون كه ساعاتي از آن مي گذرد بارها دچار حسي دوگانه در باره "زيستن"شدهام
تجربه مرگ محمدي براي او بي شك با دوگانه اي از رهايي/دشواري همراه بوده است اما براي ما كه زنده ايم اين دوگانه به عطفي در شرمساري ختم مي شود
صداي خندهها در تحريريه،نور نئوني كه ياد آور "آرامش در پناه لذت"است و هر كس كه در پيرامونم نسبت به اين "خبر"بيتفاوت است يا خود را به بي تفاوتي مي زند همان نيمه پنهان جنايتكاري است كه نيمه عريان اش را همه مي شناسيم
مرگ اكبر محمدي را به خودم و شما تسليت"بي تبريك"ميگويم
امروز بيشتر از روزهاي ديگر چندش آور است و احياناً تا مدتها همين طور خواهد بود
نادر فتوره چي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر