امروز علي از «اعتماد ملي» زنگ زد كه آقاي ح يكي از خوانندگان افغان روزنامه شماره من را ميخواسته، بچهها هم شماره او را گرفته بودند تا به من بدهند. آخر دوستان لطف كرده بودند و همان فرداي توقيف شرق مطلبي را كه درباره «اخراج كارگران خارجي...» نوشته بودم در اعتماد ملي چاپ كرده بودند؛ آقاي ح هم درباره همين مطلب تماس گرفته بود. زنگ زدم و صحبت كرديم. اينطور كه من فهميدم همه روزنامهها را به دقت دنبال ميكرد و مطلبهاي مربوط به افغانها را ميخواند؛ از مقاله دو ماه پيش شرق گفت؛ درباره يادداشت من حرف زد و...
آقاي ح از اين گفت كه چگونه برايشان در مراجعه به مراكز درماني محدوديت درست كردهاند؛ از اين گفت كه چگونه تحصيل بچهها را محدود كردهاند و حالا كه از منع كامل كوتاه آمدهاند براي ثبت نام شرط معدل 18 به بالا گذاشتهاند! و ميپرسيد كه چند درصد بچه مدرسهايهاي ايراني چنين معدلي دارند!؟ به ياد ميآورد كه شما بر سر هر ساختماني كه نگاه كنيد كارگر افغان ميبينيد، و ميپرسيد كساني كه ميخواهند اين مردم را بيكار كنند ميخواهند كه آنها چه كنند؟ به كار سياه رو بياورند؟ ميگفت كه 26 سال است در ايران است و پيش از اين كه براي كار و زندگي به اينجا بيايد در افغانستان بازرگان بوده و هنوز هم در آنجا خانه و املاك دارد اما وقتي كه براي آدمي مانند او هم امكان كار و زندگي نيست، چگونه بايد برگشت؟
آقاي ح درباره خيلي چيزهاي ديگر هم حرف زد مثل تبليغات در مورد سياست بازگشت داوطلبانه و... اما انگيزه اصلياش براي اينكه بخواهد با من صحبت كند نوشتهاي بود كه همان دوشنبه در جام جم خوانده بود؛ گفت كه از خواندن آن حالت تهوع به او دست داده. فكر كردم كه خوب ديگر دارد آش را زيادي شور ميكند. ولي گفتم كه ميروم جام جم را ميبينم. خواست كه اگر بتوانم دربارهاش چيزي بنويسم؛ گفتم كه ببخشيد روزنامهام توقيف شده ولي اگر دوستان باز هم لطف كنند اگر بنويسم شايد در همان اعتماد ملي چاپش كنم و به هر بايد مطلب را بخوانم. رفتم و جام جم را خريدم؛ ديدم همانطور كه ميگفت آقاي «دكتر»ي آن را نوشته و ديدم كه حسش اصلاً بيراه نبوده. از بچههاي اعتماد ملي خواهش كردم كه اگر بتوانند جوابي را كه به اين آقاي دكتر غلامعلي آئينهساز خواهم داد چاپ كنند...
من متاسفم كه بايد دستكم بخشي از چنين مطلب شونيستياي را اينجا بگذارم؛ چون درست نيست كه اين اوصاف را بدون نقل قول تمام كنم. روتيتر مطلب كه در صفحه 14 شماره 1818 دوشنبه 27 شهريور چاپ شده هست: «پيامدهاي ماندگار شدن افاغنه در ايران» و تيترش هست: «ميهمان همچو نفس راحت جان است ولي...» اين تيتر مصرع اول شعري است كه كاملش در متن آمده و مصرع دومش اين است: «...خفه ميسازد اگر آيد و بيرون نرود». و اما فقط دو پاراگراف اول متن:
***
الان كه داشتم اينها را مينوشتم دوستان خبر دادند كه عصر دوشنبه دفتر سازمان ادوار تحكيم پلمب شده و اموالش توقيف. مبارك است انشاءالله.