دو شب است درست نخوابيدهام. ديشب هم كه سر نوشتن يك مقاله نادلخواه تا صبح بيدار بودهام. حالا ميشنوم مدرسه سر كوچه كه هر روز با سر و صدايش زندگي مي كنيم و خودم هم سالهاي دبستانم را در آنجا گذراندم، بچهها را اول صبحي جمع كردهاند سر صف و دارند شعار "مرگ بر شاه" از حلقومشان بيرون ميكشند. نميفهمم. يادم است توي همين مدرسه چند سال تمام هر روز مدير متعهدمان ما را اول صبح سرپا نگه ميداشت سر صف تا براي كربلاي جبههها سينه بزنيم و همان ساعت اول مثل لاشه بنشينيم سر كلاس
آن روزها بهكنار، اين "مرگ بر شاه" را نميفهمم. دهه فجر است؟ خب؟
يا من ديوانه شدهام، يا... فكر كنم باز هم يا من ديوانه شدهام
آن روزها بهكنار، اين "مرگ بر شاه" را نميفهمم. دهه فجر است؟ خب؟
يا من ديوانه شدهام، يا... فكر كنم باز هم يا من ديوانه شدهام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر