كتاب جامعه را خواندهاي؟ "مصحف بيست ويكم از مصاحف كتاب عهد عتيق"؟ "كلام جامعه بن داود كه در اورشليم پادشاه بود"؟
سالها پيش بود، يادم است آنموقع عهدين را نداشتم- حالا هم ندارم چون ترجمه محبوبم را جواني برد و ديگر نياورد.- شبي از شبهاي اوج افسردگي با برادرم آرش و چند نفر ديگر در ميدان تجريش بوديم نميدانم به چه كاري... روي بساط دستفروشي چشمم دو جزوه قديمي را شكار كرد. يكي كتاب اعمال رسولان بود و ديگري كتاب جامعه كه روي جلدش داخل كادر مستطيلي نوشته "به نفقه انجمن توزيع كتب مقدسه در جميع امم يعني برتش و فورن بيبل سوسائيتي طبع گرديد 1951".
[British & Foreign Bible Society]
ميداني همان شب بود كه دريافتم كتاب جامعه يكي از بيپردهترين متون ديني است. در باب اول ميگويد:
...
باطل اباطيل جامعه ميگويد باطل اباطيل همه چيز باطل اباطيل است● انسان را از تمامي مشقتش كه زير آسمان ميكشد چه منفعت است● يكطبقه ميروند وطبقه ديگر ميآيند و زمين تا به ابد پايدار ميماند● آفتاب طلوع ميكند و آفتاب غروب ميكند و به جايي كه از آن طلوع نمود ميشتابد● ...همه چيزها پر از خستگي است كه انسان آن را بيان نتواند كرد● ...آن چه بوده است همان است كه خواهد بود و آن چه شده است همان است كه خواهد شد و زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست●
...
و ميگويد و ميگويد تا اين كه پادشاه اورشليم درپايان كلامش در دوازدهمين باب به اين جا ميرسد كه
و علاوه بر اينها اي پسرِ من پند بگير، ساختن كتابهاي بسيار انتها ندارد و مطالعه زياد تعب بدن است● پس ختم تمام امر را بشنويم، از خدا بترس و اوامر او را نگاهدار چونكه تمامي تكليف انسان اين است● زيرا خدا هر عمل را با هر كار مخفي خواه نيكو خواه بد باشد به محاكمه خواهد آورد●
من در تفسير اين كتاب حرف بسيار دارم و چنان كه گفتم آن را يكي از بيپردهترين متون الهياتي اديان ابراهيمي ميدانم. متاسفانه نميتوانم چيزي را كه فكر ميكنم بنويسم.^
فقط به اشاره بگويم كه پس از آن توصيفات نخستين، كه شهرت كتاب هم به همانهاست، در آخر وظيفه يا به تعبير ديگر تنها چارهاي را پيش مينهد كه ممكن است بسيار معمول و مكرر به نظر بيايد، اما دقيقاً در زمينه همين متن است كه اهميت آن مشخص ميشود: "ترس از خدا" و "محاكمه الهي" بهمثابه "تمامي تكليف انسان" و البته به عنوان نصيحت نهايي اين متن. سواي اين كه چگونه اعتباري براي كتاب جامعه قائل باشيم، متن از نظر كلامي يكي از قويترين نصوصي است كه من در اين سنت ميشناسم.
با نظري كه درباره كتاب دارم، از استدلالهاي متن و نتيجه كه بگذريم، خطوط آغازين آن اغلب با من است؛ "باطل اباطيل همه چيز باطل اباطيل است... زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست" اما روزگاري است كه ديگر اين خطوط هم چون احكامي قاطع بر ذهنم فرود نميآيند؛ حالا آموختهام كه چگونه فقط آنها را "احتمالاتي فلسفي" بدانم. آموختهام كه حتي اگر "همه چيزها پر از خستگي" باشد "كه انسان آن را بيان نتواند كرد"، اين خستگي بينهايت نميتواند، نه از نظر اخلاقي و نه از نظر معرفتي نميتواند توجيهي باشد كه بگوييم "آن چه بوده است همان است كه خواهد بود". مجاز نيستيم چنين كلام "بازدارندهاي" را بگوييم.
مسئله اين نيست كه اميدي رمانتيك به آينده بشري ببنديم؛ يا دل در گرو ايماني هگلي، و البته بيبنياد، در سير تاريخ بهسوي آزادي داشته باشيم؛ مسئله، به ديده من، دقيقاً اين است كه "ما نميدانيم". و وقتي نميدانيم "حق نداري"م نااميد باشيم؛ حق نداريم وظيفه بهتر زيستن و بهتر كردن را بهليم؛ آن هم وقتي در ميانه ظلمات نور هنوز از روزنههاي اميد ميتابد.
بايد بروم بخوابم. از فردا تا شنبه وقت دارم كه مثل يك دانشجوي سر به راه 170 صفحه از كتابي را بخوانم كه ميگويد:
With the creation of man, the principle of beginning came into the world… it is in the nature of beginning that something new is started which can not be expected. (Hannah Arendt, The Human Condition)
---
^راستش با وجود اشتياقي كه در اين نيمه شب دارم نميتوانم تفسيرم را بنويسم. نه فقط به خاطر اين كه طولاني ميشود بلكه به اين خاطر كه هنوز نميدانم ممكن است تفسير من اقدام عليه امنيت ملي به حساب آيد، براندازي نرم باشد، تبليغ عليه نظام به شمار رود يا جاسوسي باشد- البته ظنم اين است كه بايد به جاسوسي از بقيه نزديكتر باشد (خصوصاً به خاطر ناشر نسخهاي كه دارم)- و خوب وقتي ندانم دارم كدام يكي از اين جرايم را مرتكب ميشوم، انجامش برايم لذتي ندارد
۱۲ نظر:
علی آقا شما نگران چیزی نباش، بنویس . جدا کنجکاو شدم.فوقش براتون یه پتیشنی - چیزی درست می کنیم و می ذاریم گوشه وبلاگ: علی معظمی را آزاد کنید. یا چند وقت بعدش هم یه چیز دیگه می ذاریم که مثلا: چرا علی معظمی را کشتید؟
دیگه خیالتون راحت شد؟ حالا بنویسید!
قربانت جواد جان؛ خيالم را واقعاً راحت كردي حالا با آسودگي مينويسم
!
آنقدر غریب و شروعاش آنقدر قوی است که من هرگز نتوانستهام چونان متنی بخوانماش که قرار است موعظهای هم بکند یا پیامی برساند—میکوبد و میروبد. ممنون که باعث شدید باز بخوانم.
و، با اعتماد به ترجمههای متعارفِ انگلیسی، چرا "باطل"؟ چرا "مهمل" یا "پوچ" یا "بیهوده" نه؟
هم اين باطل اباطيل است و هم آن. شايد يك روزي من هم بفهمم كه هنر همزيستي هوشمندانه با دنيا بزرگترين تكليف من است ... امشب حتما نگاهي به جامعه مياندازم. خوشبختانه نسخه من هماني است كه دوستش دارم
كاوه
به شديدن:
سلام. ترجمه جديد فارسي همين گونه است كه شما گفتهايد از بيهودگي استفاده كرده است: "بيهودگي است! بيهودگي است!" اما به نظر ميرسد كه ترجمه قديمي فارسي از يك نظر به متن لاتين دست كم نزديكتر است؛
"vanitas vanitatum dixit Ecclesiastes vanitas vanitatum omnia vanitas"
در متن لاتين هم شكل جمع vanitas هست و هم شكل مفرد آن vanitatum؛ باطل اباطيل (مفرد و جمع؛ اين واژه هم معني بيهودگي و هم معني باطل بودن را دارد). اما در ترجمه جديد اين رعايت نشده.
به كاوه:
سلام رفيق، جايي من گفتهام كه "همزيستي هنرمندانه بزرگترين تكليف" است؟ منظورم دقيقاً "همزيستي" است
سلام علی جان
متن عبری نوشته است הבל הבלים. که واژهی مورد بحث شما הבל است. هبل در عبری به معنای نَفَس و بخار و مجازا به معنای آرزو و چیز دستنیافتنی و توسعا به معنای چیز بیهوده و از پس آن، باطل است.
با این تفاصیل، گمان کنم هر دو ترجمه کمی بیش از حد لازم مذهبی (تفسیری؟ معلوم است چه میگویم؟ چیرگی تفسیر ایدئولوژیک بر متن) باشند. شاید بشود نوشت «نَفَس نَفَسها» یا چیزی شبیه این.
یادم رفت مدرک لازم است. اینجا متن عبری را میتوانی بخوانی:
http://www.unboundbible.org/index.cfm?method=searchResults.doSearch
و اینجا هم چیزهایی دربارهی اتیمولوژی هبل که اتفاقا همآن جور مینویسند و میخوانندش که نام پسر شهید آدم را (در عربی هابیل):
http://www.biblestudytools.net/Lexicons/OldTestamentHebrew/heb.cgi?number=1892&version=kjv
اگر آن که می پندارد همه چیز پر از خستگی است،احتمال _نه حتی فلسفی، بل عاطفی و انسانی_ بدهد که آن خستگی ادامه خواهد داشت، برای او جواز می شود که بگوید آن چه بوده است همان است که خواهد بود، دست کم تا آن جا که خستگی مرا متوجه نمی سازد.
جمله از لحاظ فلسفی و هرمنوتیکی بد خوانده شده است، جمله ی مقید را مطلق خوانده اید!
البته این که میلیون ها سال تکرار، ما را از تکرار امری در آینده مطمئن نمی کند مسئله قدیمی استقراست، اما آدم ها بیش تر از آن که به خرد هیومی شان در این فلسفی اندیشی ها اتکا کنند تسلیم عاطفه و عمل گرایی شان می شوند، و هنوز هم همان قواعد میلیون ها سال پیش نقض نشده.
ء
بعضی وقت ها _مثل این بار_ که این جا را می خوانم، به این فکر می کنم که اگر این ذهن و قلم و نوشته ها، آن کینه و نفرت و سلبی اندیشی را نداشت، چگونه می اندیشید و چه می نوشت.
(من انتقاد نمی کنم به این جور نوشتنی که در این جهنم لازم است، اما وقتی هیچ وقت نوشته ها را خالی از لحن طنز و پرکینه و کنایه ای که به باقی قسمت های ذهن و نوشته هم سرایت می کنند نمی بینم، سعی می کنم یک آزمایش فکری بسازم که اگر...)
بعض وقت ها هم _کاملا بی ربط!_ فکر می کنم که بزرگ ترین گناه ظالمان و خودکامگان، و نظام های توتالیتر، این است که از یاد آدم ها می برند چه طور بدون نفرت شان، و بدون مقابله ی ذهنی و عملی با آن ها، و بدون انتقاد و فریاد، می توانستند زندگی و فکر کنند.
ء
علی جان امشب که دیدمت یادم رفت که در باره کتاب جامعه حرفی بزنم. به گمانم شاید تلاش هرمنوتیکی برای تاویل و تفسیر واژه های عبری پرت شدن از دغدغه اصلی باشد. اینکه چرا متنی تا بدین حد موثر و نافذ ،مملو ازسویه های نیهیلیستی عریان است آنهم در پس زمینه کتاب و متن مقدس؟
علی جان دعوتت کردم به نوشتن آرزوهات.
برادر.... این برادر در تمام "دین" ها خطرناک است. حتی اگر زبان پدر باشد... وحشت می کنم از برادر!
ارسال یک نظر