از وقتي داستان كافكاوار شكايت ايران خودرو از پدرام رضاييزاده پيش آمده، با خودم فكر ميكنم كه چرا همه كساني كه اين قضيه را دنبال ميكنند، نگرانند؟ چرا نميتوانند به آن بخندند؟
تقريبا همه اين اتفاق باورنكردني را به نوعي جدي ميگيرند. اين كه يك شركت خودرو سازي كه تا به حال محصولاتش جان بسياري را به خطر انداخته آن قدر بيآزرم باشد كه از يك داستان نويس به خاطر اين كه به اين ماجرا اشارهاي طنزآميز كرده شكايت كند را همه جدي ميگيرند.
شايد سادهترين دليلش اين باشد كه از آخرين واقعه مشابه، يعني محكوميت يعقوب يادعلي به خاطر توهين به قوم لُر، خيلي وقت نگذشته است. ما همه منطق اين "نشر اكاذيب" دانستن، "توهين آميز" خواندن را ميشناسيم. ميشناسيم چون داريم آن را زندگي ميكنيم.
ما اغلب ميآموزيم كه چطور موارد و مصاديق نو به نويي كه پيش ميآيد را هضم كنيم و در فاهمهمان كنار بقيه بنشانيم؛ اين را با تلاشي فراوان و بي وقفه به ما ميآموزند.
با محتواي اين آموزه كاري ندارم، اما من عميقاً شك دارم كه "همه" بدانند منطق آن تا كجا پيش ميرود.
اين مثال را ببينيد: يك روحاني عراقي گفته كه چادر ايراني، همان كه اينجا "حجاب برتر" است، براي ايشان "تحريك آميز" است. دليل اين اظهار نظر هم اين است كه آقا ديدهاند كه زنان عراقي دارند از پوششي استفاده ميكنند كه اندكي با چارچوبهايي كه ايشان ادرهاش ميكند متفاوت است...
معاون امنيت دادسراي عمومي و انقلاب تهران دی روز با ایسنا مصاحبه کرده و از جمله درباره وضع دانشجویان بازداشتی امیرکبیر گفته است:
در برگزاري مراسم غيرقانوني سالگرد مهندس بازرگان هفت نفر دستگير و بازداشت شدند. چند روز بعددر مراسم تدفين شهدا در دانشگاه اميركبير چند دانشجو در دانشگاه دستگير كه وقتي مشخص شد اين افراد تحت تاثير فضاي به وجود آمده اقداماتي را انجام داده و بدون برنامهريزي قبلي بوده است، بلافاصله آزاد شدند. ... به دنبال اين موضوع پنج نفر از دانشجويان شناسايي شدند كه اين افراد تحت تعقيب بوده و برخي از آنها داراي سابقهي محكوميت در پروندهي توهين به مقدسات در چند نشريهي دانشجويي دانشگاه اميركبير، بودند كه پس از دستگيري، محكوم و با سپري شدن مدت زماني از بازداشت با عفو از زندان آزاد ميشوند. معاون امنيت دادسراي تهران با اشاره به اينكه اين افراد پس از آزادي از زندان عليرغم تعهدي كه داده بودند حركات تند دانشجويي را در دانشگاههاي تهران هدايت ميكردند، افزود: از جملهي اقدامات آنها ميتوان به ساختن كليپهاي تند و خشن به مناسبت 16 آذر اشاره كرد كه قبل از اينكه اين افراد دست به اقداماتي بزنند شناسايي و دستگير شدند. استوديو و محل ضبط اين كليپها شناسايي و در اين محل مشروب و مواد مخدر نيز كشف شد. ... هفت نفر در مراسم مهندس بازرگان دستگير و پنج نفر نيز در روز بعد از مراسم تدفين شهدا دستگير شدند كه از اين 12 نفر پنج تن كه دخالت كمتري داشته و اتهامات آنها سبكتر بود آزاد شدند و اكنون هفت نفر در بازداشت به سر ميبرند. حداد با اعلام اينكه پس از تحقيقات به عمل آمده مشخص شد كه اين افراد با منافقين ارتباط داشته و از جانب آنها هدايت ميشدند، ادامه داد: اين اطلاعات ظرف دو هفتهي اخير به دست آمد و مشخص شد كه حركات تند دانشجويي توسط اين افراد و با هدايت منافقين صورت ميگرفته است. حداد يادآور شد: تعدادي از اين افراد به طور مستقيم با گروهك منافقين ارتباط داشته و تعدادي نيز به صورت مستقيم ارتباط نداشتند ولي ميدانستند كه اين خط و خطوط از كجا ميآيد. اين افراد قصد داشتند با توجه به انتخابات آتي در سطح دانشگاه دست به اقداماتي بزنند كه الحمدالله با دستگيري و به دست آمدن اطلاعات جلوي اين اقدامات گرفته شد.
هفت نفر در مراسم بازرگان دستگیر شده اند؛ یعنی در تاریخ 17 بهمن 1387. "چند روز بعد"، یعنی 5 اسفند عده دیگری که در دانشگاه هم نبوده اند، در ارتباط با ناآرامیهای ماجرای تدفین شهدا در دانشگاه امیرکبیر دستگیر میشوند. در دو هفته اخیر هم معلوم شده که اینها با "منافقین" ارتباط داشته اند؛ حرکات تند دانشجویی میکرده اند؛ نمونه اش این که کلیپهای خشن میساخته اند و در محل تدوین کلیپها مشروب و مواد مخدر هم داشته اند (در مصاحبه دقیقا نیامده که برای چه چیزی از منافقین خط میگرفتند)، و البته قبل از انجام هر عملی دستگیر شده اند... قاضی گفته که هر چندتا میخواهند میتوانند وکیل داشته باشند مشکلی هم از نظر جسمانی ندارند. با خانواده هاشان هم میتوانند ملاقات کنند. ...
ظاهراً کیهان تنها روزنامه ایرانی است که خبر را مهم دانسته و تیتر یک خود را به آن اختصاص داده. کیهان البته خبر از آوارگی "یک میلیون نفر" می دهد. سرمقاله روز سه شنبه کیهان هم به موضوع پاکستان مربوط بود.
شايد تيتر امروز (سهشنبه 8 ارديبهشت) روزنامه اعتماد ملي را درباره واگذاري 4200 مدرسه به حوزه علميه قم ديده باشيد. تفصيل خبر كه البته مربوط به چند روز پيش است در صفحه 18 اين روزنامه آمده است (به نظرم خبر اعتماد ملي اشتباهاتي در مورد اين كه چه كساني حرف زدهاند دارد).
چون منبع اصلي اين خبر، تا جايي كه من ميدانم، خبرگزاري مهر است، بد نيست روند اطلاعرساني درباره آن را به نقل از اين خبرگزاري دنبال كنيم.
در این تفاهم نامه که به امضای آیت الله مقتدایی به نمایندگی از حوزه علمیه و علی احمدی وزیر آموزش و پرورش رسید، 4 هزار و 200 واحد آموزشی در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان به مدت 5 سال به مراکز حوزوی واگذار می شود. وی افزود: در این تفاهم نامه تأمین فضای آموزشی در قالب واگذاری مدارس، تأمین مدیر با توافق حوزه، تأمین کادر تخصصی برعهده وزارت آموزش و پرورش، تأمین محتوای دینی و فرهنگی، فعالیتهای فوق برنامه فرهنگی و تربیتی و ارائه خدمات مانند مستخدم و تأمین هزینه های جاری از تعهدات حوزه است. وی با بیان اینکه اجرای این آیین نامه منوط به تدوین آیین نامه و ضوابط اجرایی است گفت: یپش بینی می شود با تدوین این مقررات، گروهی از این مدارس در مهر ماه سال جاری به حوزه های علمیه واگذار شود. معاون مالی و اداری مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران گفت: با امضای این تفاهم نامه، امکان واگذاری مدارس آموزش و پرورش به نهادهای مختلف حوزوی مانند مرکز مدیریت خواهران و برادران، جامعه المصطفی العالمیه و دیگر نهادهای حوزوی فراهم شده است.
نويد ادهم ميگويد كه "طی سالهای اخیر مدیریت برخی از مدارس به سازمانهای غیردولتی واگذار شده است"، و تاكيد ميكند كه "این مدارس در چارچوب مشخص و طبق ضوابط آموزش و پرورش به این سازمانها واگذار شده است و [اين سازمانها] نمیتوانند به صورت مختار عمل کنند... بعد از واگذاری مدارس به حوزه علمیه مواد آموزشی و کتب درسی دانش آموزان آن با مدارس دیگر تفاوتی نخواهد داشت".
از صحبتهاي مسئول حوزوي البته برميآيد كه در اين مدارس حوزه "محتوای دینی و فرهنگی، فعالیتهای فوق برنامه فرهنگی و تربیتی" را تامين خواهد كرد. اينها بعضي به كتب درسي هم مربوط هستند، و برخي ديگر جزء محتواي آموزشي هستند، اما نه لزوماً در كتب درسي.
وقتي مهر درباره تعداد مدارس از ادهم ميپرسد ميگويد كه "تعداد هنوز مشخص نيست"، اما به نكته ديگري اشاره ميكند كه جزئيات بيشتري را نسبت به خبر دقيقِ معاون مالي و اداري حوزه علميه خواهران دربردارد: "تفاهم نامه 10 تا 15 سالهای بین مدیریت حوزه علمیه قم و معاونت امور مشارکتهای مردمی آموزش و پرورش به امضا رسیده است". دقيقا معلوم نيست اما كه تفاهم نامه 10 تا 15 ساله به چه معنايي است؟ حداقل 10 سال و به طور مشروط 15 سال؟ يا چه چيز ديگري؟
ابراهيمپور درباره زمينه قانوني چنين واگذارياي توضيح داده است:
قانون مدیریت خدمات کشوری و قانون بودجه سال 1388 کل کشور مقرر کرده است که به استناد بند 4 ماده 13 این قانون، مدیریت برخی از واحدهای آموزشی وزارت آموزش و پرورش به موسسات و نهادهای تعاونی، خصوصی و بازنشستگان شاغل در آموزش و پرورش واگذار شود. رئیس سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکتهای مردمی ادامه داد: در راستای اجرای این مصوبه قانونی، بررسیهایی در آموزش و پرورش انجام گرفت که طبق آن تعدادی از نهادها فراخوانده شدند که یکی از آنها حوزه علمیه قم بود اما تاکنون آیین نامه اجرایی، تعداد مدارس و نحوه واگذاری آنها تدوین نشده است.
نكته عجيب اين است كه در خبر اول از قول مسئول مالي شاغل در حوزه، هم تعداد مدارس به دقت اعلام شده، هم مدت واگذاري، و هم اين كه تفاهمنامه بين چه كساني - مقتدايي و علياحمدي - امضا شده؛ پس از آن هم هيچ خبري از قول مسئولان حوزه در تاييد يا تكذيب اقوال بعدي مسئولان آموزش و پرورش نقل نشده.
از آن گذشته، هيچ يك از مسئولان آموزش و پرورش كه درباره خبر اظهار نظر كردهاند، نگفتهاند كه اصل تفاهمنامه كه اصغر عبداللهي جزئيات آن را اعلام كرده وجود نداشته. آنها بر وجود آن صحه گذاشتهاند. تنها رئیس سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکتهای مردمی گفته است كه "تاکنون آیین نامه اجرایی، تعداد مدارس و نحوه واگذاری آنها تدوین نشده است".
معلوم نيست كه اگر آيين نامه اجرايي "نحوه واگذاري" مدارس هنوز تنظيم نشده، پس تفاهمنامه چگونه تنظيم شده است؟ مسئول حوزوي هم اشاره كرده بود كه "آیین نامه و ضوابط اجرایی" هنوز تدوين نشده اما اين را براي اين گفته بود كه اضافه كند "پيش بینی میشود با تدوین این مقررات، گروهی از این مدارس در مهر ماه سال جاری به حوزه های علمیه واگذار شود".
يعني مسئله ديد حوزه ظاهراً اين است كه قرار است 4200 مدرسه بر طبق تفاهمنامه به آنها واگذار شود، اما "تحويل" اين مدارس پس از تنظيم ايين نامه اجرايي آغاز خواهد شد كه پيش بيني زمان تحويل هم از اول سال تحصيلي آينده است.
چيزي كه در هيچ يك از اين خبرها نيامده، تعهدات مالي احتمالي طرفين است.
اين واگذاري طبق بند 4 ماده 13 قانون مديريت خدمات كشوري به "موسسات و نهادهای تعاونی، خصوصی و بازنشستگان شاغل در آموزش و پرورش" صورت گرفته. ظاهراً تنها موردي كه ممكن است از اين ميان بر حوزه علميه قم صدق كند همان موسسه خصوصي است.
اين مورد خاص در واگذاري به موسسه خصوصي از قضا بسيار سرشتنما است....
مدير کل سازمان بهزيستي استان تهران با اشاره به اينکه به استثنا شيرخوارگاهها و خانه هاي سلامت تمامي مراکز بهزيستي به بخش خصوصي واگذار مي شود، گفت: تا کنون 34 مرکز بهزيستي استان تهران به اين بخش واگذار شده است.
طاهر رستمي روز دوشنبه در گفت و گو با خبرنگار اجتماعي ايرنا با اشاره به اينکه اين واگذاري ها در دو حوزه توانبخشي و امور اجتماعي صورت مي گيرد، اظهار داشت: در حوزه توانبخشي 36 مرکز وجود دارد که تا کنون 9 مرکز آن به بخش غير دولتي واگذار شده است.
وي افزود: در حال حاضر در اين حوزه 27 مرکز آماده واگذاري به بخش خصوصي است که 10 مرکز، خدمات کلينيکي و توانبخشي مانند فيزيوتراپي، گفتاردرماني، ارتوپدي فني ارايه مي کنند. وي يادآور شد: از اين تعداد 17 مرکز نيز مراکز نگهداري و شبانه روزي هستند.
رستمي ادامه داد: در واگذاري اين مراکز به بخش خصوصي، اولويت با مراکز نگهداري و شبانه روزي است. اين مسوول بهزيستي استان تهران با اشاره به حوزه امور اجتماعي، اضافه کرد: در اين حوزه 67 مرکز وجود دارد که تاکنون 25 مرکز نگه داري شبانه روزي فرزندان بي سرپرست (شبه خانواده) به بخش خصوصي واگذار شده است. مدير کل سازمان بهزيستي استان تهران در پايان گفت: همچنين در اين حوزه 32 مرکز شبه خانواده آماده واگذاري به بخش خصوصي است که اقدامات واگذاري 10 مرکز در دست بررسي قرار دارد.
سپردن مراكز خدمات بهزيستي به دست خيريهها و يا بخش خدمات خصوصي نتيجهاي جز محروميت افراد كم درآمد و بي درآمد از اين خدمات، و نيز افت كيفيت خدمات موجود به دليل وابسته شدن به كمكهاي "خيريه" يا سود گردانندگان نخواهد داشت. دور ريختن اين دستاورد رفاهي دولت مدرن در ايران، آن هم به بهانه كم كردن از حجم دولت و كم كردن از هزينهها، جز اين كه به بروز تراژديهاي انساني بيشتر بيانجامد، و براي يك عده هم بيلان درست كند كه اينقدر در خصوصيسازي پيشرفت كرديم، نتيجهاي در بر نخواهد داشت.
كساني كه با چنين استدلالهايي اين كار را توجيه ميكنند، بايد توضيح دهند كه هزينههاي كم شده قرار است در چه كار مهمتري صرف شوند؟ البته اگر مكانيسمي وجود داشت كه اين افراد مجبور به توضيح بودند، شايد اصلاً كار به طرح پرسش هم نميكشيد.
افرادي كه در مراكز مورد اشاره تحت تكفل بهزيستي هستند، دقيقاً غير عاملترين و بينمايندهترين انسانها هستند. اگر عدالتي در كار باشد، يا هر توجيه "انساني" ديگري، نخستين اولويت آن بايد پرداختن به همين آدمها و مطمئن شدن از تامين ملاكهاي حداقلي زندگي همين افراد باشد. يعني كساني كه خودشان اغلب راهي براي دفاع يا حتي به گوش رساندن حق و نيازهاشان ندارند.
اينكه دولت، به عنوان نهادي كه قرار است عمومي و تحت نظارت باشد، سازماني بهعنوان بهزيستي ايجاد ميكند، براي اطمينان همگاني از اين است كه مردم، به عنوان انسانهايي كه حرمت دارند، اگر از دايره حيات فعال اجتماعي به هر دليل دور بيفتند از حداقلهاي انساني محروم نخواهند ماند - حتي همين مردمِ امروز سرپا و سرزنده هم ممكن است فردا نيازمند امثال همين خدمات باشند.
وقتي تمشيت چنين مردمي را به نهادهاي خيريه بسپاريم كه ماهيتشان بالقوه پيش از هر چيز حرمت انساني را به مخاطره اندازد، يا به بخش خصوصي بسپاريم كه براي كوچكترين خدماتش سكه ميشمارد، پيداست كه بايد منتظر چه عواقبي باشيم.
من قصد دارم بعد از اين تا حد امكان در مورد روند خصوصيسازي در ايران بنويسم. به نظر من اتفاقي كه دارد ميافتد، يكي از مهمترين اتفاقاتِ تاريخِ اقتصاد سياسي در ايران است. روندي كه از چند سال پيش براي خصوصيسازي شروع شده، تا همين امروز زندگي بسياري را، به ويژه زندگي بسياري از كارگران را، متاثر كرده و بعد از اين هم بسته به جهتي كه بگيرد، تاثيراتش دامنهدار خواهد بود.
اين تغيير اقتصادي سياسي در بيخبري عمومي نسبت به عواقب آن رخ ميدهد. فضاي اطلاع رساني در مورد خصوصيسازي بسيار غير شفاف است. از طرف ديگر فضاي بحث هم تقريباً وجود ندارد.
وضعيت كنوني اين بحث در ايران وضعيت غريبي است. ما يك شبه اپوزيسيون داخلي داريم كه به اسم اصلاحات و "مردمسالاري" خواهان خصوصيسازي و آزادسازي اقتصادي هر چه بيشتر است؛ از طرف ديگر، يك پوزيسيون داريم كه آنهم باز طرفدار خصوصيسازي و آزادسازي اقتصادي است، و در حال حاضر عهدهدار انجام آن.
عدهاي روشنفكر "منتقد" هم داريم، مانند آقاي غنينژاد و دوستان، كه تقريباً همه ليبرالهاي زنده ديگر نقاط دنيا از نظر ايدئولوژيك ازشان جا ميمانند. اينها هم كه نياز به گفتن نيست؛ نه تنها طرفدار خصوصيسازي در ايران هستند، بلكه بعضي وقتها اينطور از حرفهايشان برميآيد كه گويا به نظارت بيشتر دولتهاي غربي بر اقتصادِ به تلاطم افتادهشان هم اعتراض دارند؛ نظارتي كه عملاً براي حفظ سرمايهداران است.
با توجه به اين وضع غالب، فكر ميكنم كساني كه به خطر خصوصيسازي واقفاند، و آن را احساس ميكنند خوب است بيشتر به اين مسئله حساسيت نشان دهند. كساني كه استدلالهاي مستند و نمونههاي تاريخي را ميشناسند خوب است آن را براي ما بازگو كنند. و از اين مهمتر كساني كه تجربههاي ملموس از روندي جاري دارند، بايد آن را با بقيه در ميان بگذارند.
به نظر ميآيد حتي اخبار مربوط به وضعيتي كه به زندگي اقتصادي جمعي همه ما مربوط است، به نوعي در حاشيه ميماند؛ بازگويي همين اخبار هم ميتواند به فضاي گفت و گو در مورد اين مسئله دامن بزند. از اين گذشته دوستاني كه در خارج از ايران زندگي ميكنند و نمونههاي ديگري را زندگي كردهاند و در جريان بحثهاي روز هستند هم ميتوانند كمك كنند تا وضعيت را بهتر بفهميم.
يك: خانوادههاي دانشجويان زنداني، ترکاشوند، ترکمن، توکلی، حکیم زاده، دانشیار، دهقان، قصابان، مشایخی، و مصطفوی نامهاي خطاب به رييس جمهور ايران نوشتهاند و پرسيدهاند كه آيا فرزندانشان شهروند به حساب ميآيند يا نه:
... این نامه را ما خانواده ها درحالی می نویسیم که به پایان چهارمین سال ریاست شما بر قوه مجریه نزدیک می شویم. متاسفانه واقعیت تلخ آن است که حاصل چهار سال صدارت شما بر قوه مجریه چیزی جز دستگیری فرزندان ما در دانشگاه به جرم انتقاد نبود. علت نگارش این نامه تداوم بازداشت فرزندانمان در زندان است.
اکنون بیش از هشتاد روز از تداوم بازداشت اسماعیل سلمانپور، حسین ترکاشوند، مجید توکلی و کوروش دانشیار به جرم شرکت در مراسم بزرگداشت مهندس بازرگان می گذرد. پس از مدتی نیز پنج تن دیگر از عزیزانمان به نام های عباس حکیم زاده، مهدی مشایخی، احمد قصابان، نریمان مصطفوی و یاسر ترکمن نیز بازداشت شدند که بهانه دستگیری آنها اعتراض به تدفین شهدا در دانشگاه بود هر چند هیچکدام از آنها در آن روز در دانشگاه نبودند. چند روز پیش نیز مسعود دهقان، فرزند شهید و دانشجوی امیرکبیر نیز در خصوص اعتراض به تدفین شهدا در دانشگاه بازداشت شد.
آقای احمدی نژاد این نامه را در حالی می نویسیم که در روزهای گذشته شما به طور شخصی خواهان بررسی پرونده رکسانا صابری شده اید و از سوی دیگر بارها از نقض حقوق فلسطنیان و سایر افراد دردمند جهان گلایه کرده اید. بی شک ما نیز از تلاش برای آزادی صابری و هر گونه احقاق حق مظلومان جهان خوشحال می شویم اما چرا این اقدامات شما تنها متوجه شهروندان سایر کشورهای جهان است چرا از تضییع حقوق فرزندان این مملکت توسط اوامر تحت امرتان جلوگیری نمی کنید؟ چرا باید دانشجویان امیرکبیر به جرم انتقاد در زندان باشند؟ مگر فرزندان جوان و بی گناه ما شهروند نیستند؟ چرا باید جوانان ارزشمند این کشور روزهای جوانی را در سلول های انفرادی زندان اوین بگذرانند؟ چرا ما مادران حتی اجازه یک بار دیدار آن ها را طی این دو ماه نداشتیم؟ چرا باید هر گاه فرزندانمان تماس می گیرند تنمان بلرزد از صدای ناراحت، غمگین و خسته آنها؟
آقای احمدی نژاد چراهای فراوانی در ذهن ما خانواده های دانشجویان در بند نقش بسته است که امیدواریم به چند مورد بالا پاسخ دهید. ما می خواهیم بگوییم دانشجویان بی گناه که هر روز بازداشت می شوند نیز شهروند این کشور هستند و حقوقی دارند. دانشجویانی که هر روز به جرم انتقاد در دانشگاه بازداشت می شوند فرزندان همین آب و خاک هستند. مادر و پدرهای نگران و چشم به راه نیز شهروندان این کشور هستند و حق دارند بدانند فرزنداشان پس از دو ماه بازداشت در سلول انفرادی چه وضعیتی دارند. بارها برای دیدار عزیزانمان تلاش کردیم و جلوی زندان اوین و دادگاه انقلاب رفتیم اما چیزی جزء جواب سر بالا نشنیدیم. اجازه ملاقات داده نمی شود. حتی چند تن از این دانشجویان تا به حال هیچ تماسی با خانواده خود نگرفته اند. آخر کدام مادر و پدر است که بتواند این وضع را تاب بیاورد؟ ...
مجيد توكلي هم درباره بازداشت برادرش مصاحبهاي با سايت فعالان حقوق بشر در ايران كرده است:
... آخرين تماس ایشان دو روز بعد از سال تحویل بود و بعد از آن هیچ تماسی با ما نداشته اند. در آن تماس هم خیلی با ترس صحبت می کرد و به نظر می آید به نوعی فشار بر روی ایشان بود، به طور مثال زمانی که می خواست بگوید حالم خوب است، یک نفر به او می گفت به خانواده ات بگو حالم خوب است و او هم عین همین جملات را تکرار می کرد و به او اجازه نمی دادند چیز دیگری بگوید. خودش هم می گفت، خودم هم هنوز اطلاعی ندارم و به آن ها گفته نشده بود که اتهاماتتان چیست.
عمر برغوثي همچنين در ضرورت اتخاذ موضع تحريم اسراييل بارها مقاله نوشته است. او تحريم اسراييل را عملي "همچون مقاومتي اخلاقي" در برابر اسراييل ميداند و بر "اخلاقي بودن تحريم اسراييل" پافشاري ميكند.
تاكيد عمر برغوثي بر مضمون "اخلاقي" عمل تصادفي نيست؛ او تابستان گذشته بدون اين كه وقفهاي در فعاليتهاي خود وارد كند، تحصيل در يك دوره دكتراي اخلاق را آغاز كرده است. البته در دانشگاه تل آويو.
طبيعتاً كساني در اسراييل هستند كه خوشحال نميشوند برغوثي با چنين سابقه و فعاليتي در دانشگاه تل آويو دكتري بگيرد. ظاهرا نامهاي با بيش از 11500 امضا عليه او تهيه شده كه از دانشگاه تل آويو خواستهاند او را از تحصيل محروم كند.
كوهن در اين مقاله نسبتاً مفصل ميخواست نتيجه بگيرد كه اسراييل با رفتاري كه با فلسطينيان دارد به نوعي نميتواند خود محكوم كننده تروريسم باشد (متن پي دي اف مقاله را اينجا بگيريد)...
در حملههاي تروريستي ديروز و امروز در عراق دستكم 90 ايراني كشته شدهاند و دهها نفر ديگر زخمي شدهاند. حمله امروز كه در آن 25 ايراني كشته شدهاند، يك مكان مذهبي شيعي را هدف گرفته، و بمب گذاري ديروز كه در آن 65 نفر كشته شدند، مشخصاً با هدف كشتار زايران ايراني صورت گرفته.
درست سه روز پيش از نخستين حمله، پيام صوتياي از سوي ظواهري منتشر شد كه نسبت به تفاهم ايران و آمريكا هشدار داده بود. از فحواي هشدار اينطور برميآمد كه نگراني القاعده به همكاري ايران و آمريكا درباره عراق برميگردد.
با اين همه شايد چنين خشونتي صرفاً به "احتمال" همكاري دو كشور درباره عراق برنگردد؛ شايد بتوان چنين خونريزياي را هشداري درباره همكاري احتمالي ايران و آمريكا عليه القاعده در منطقهاي وسيعتر ديد كه مرزهاي شرقي ايران را هم در برميگيرد؛ يعني پاكستان هم.
اينكه نيروهاي مسلح شورشي در فاصله 100 كيلومتري پايتخت باشند، و هنوز "هشدار" دريافت كنند، نشانه صريحي از ضعف دولت مركزي است. دولت ايران هنوز هيچ ابراز نگرانياي درباره تحولات اخير در پاكستان نداشته؛ احتمالاً تحولات در كشور همسايهاي كه 100 كلاهك هستهاي دارد، و ممكن است دولتش به دست افراطيون ضد همه چيز (از جمله ضد شيعه) سقوط كند، ربطي به ما ندارد.
وزير خارجه آمريكا گفته كه اوضاع پاكستان خطري مهلك براي جهان است. همكاري احتمالي ايران و آمريكا درباره پاكستان، و خصوصاً در جهت تقويت افغانستان دربرابر خطر طالبان داخلي و طالبان پاكستاني، ممكن است قدري از اين خطر بكاهد. آيا اين احتمال نوعي تخيل است!؟
كشتار زايران ايراني، پيش درآمد وقوع چنين خطري است، ابعاد خطر ميتواند بسيار فراتر از اينها باشد.
پينوشت: طالبان پس مذاكره رهبرانشان با مقامات ايالتي و درگيرياي كه در آن يك سرباز دولتي كشته شده از بونير برگشتهاند؛ قدرتنمايي انجام شده.
... چند جنازه را كنار هم خوابانده بودند. كف سردخانهای در كرمان. گوشت سوخته پیدا بود و جمجمهها و سینههای شكافته شده و امعا و احشاءشان. وقتی رسیدم داشتند شكاف روی سینه جنازهها را با پنبه میپوشاندند. تا جایی كه یادم مانده پنبه كم آمده بود و كارمندهای سردخانه هم كلافه بودند و به در و دیوار غر میزدند. همینطوری برای اینكه سر حرف را باز كنم به یكی كه نزدیكم ایستاده بود گفتم «انگار بدجور داغون شدن.» طرف هم مثل اینكه منتظر اشارهای از جانب من بود تا تمام انزجارش را از وصله پینه كردن آدمهای مثلهشده خالی كند، شروع كرد دری وری گفتن كه چون لهجهاش به مدد غیضش زیادی غلیظ شده بود، معنی دقیقش را نفهمیدم، اما خب، برای فهمیدن فحش که احتیاجی به فهمیدن لهجه و زبان نیست. كلی طول كشید تا برایش ثابت كنم كه هیچ صنمی با كارفرمای این جنازهها ندارم. او هم بالاخره برای جبران فحشهایی كه بیجهت خرج كرده بود برایم توضیح داد كه هر سال چند جنازه از معادن زرند كرمان برایشان میآورند كه دیگر شبیه جنازه آدمیزاد نیستند. لبههای شكاف روی سینه یكی از جنازهها را لمس كرد و نشانم داد كه همگی به یك شكل پاره شدهاند. طرف برای خوشخدمتی با جزئیاتی كه حالا به خاطر ندارم تعریف كرد كه این آدمها موقع كاركردن در عمق دویست متری زمین توامان گاز متان تنفس میكردهاند و ریههایشان از این گاز منفجره انباشته میشده و هنگامی كه جرقهای زده شده هوای داخل ریههایشان هم منفجر شده و سینههایشان را به این شكل شكافته است. حالا، یعنی بعد از نوشتن جملات بالا یكی از جزئیاتی كه تعریف كرده بود را به یاد آوردم. میگفت وقتی بدن از درون منفجر میشود، شاید به خاطر وجود گاز متان، جمجمه ترك میخورد و مغز ذوب شده به بیرون پاشیده میشود. به نظرم آمد كه این لختههای كم و بیش سفیدرنگ روی جمجمه هیچ شباهتی به مغز آدم ندارد. یعنی مركز تمام احساسات و منبع تمام خاطرات آدم نمیتواند یا نباید تا این حد رقتانگیز باشد. فكرهای مهمی توی سرم نبود. به همین چیزهای دمدستی فكر میكردم. اینكه چطور باید این جنازهها را توصیف كنم كه شبیه ضجه مویه نشود، غلو نشود، داستان نشود. آنوقتها جوانتر بودم. فكر میكردم میشود.
اين روايت لئون است از رويت جنازههاي كارگران معدن باب نيزو. نميشناسمش و وبلاگش را امروز به لطف دوستان شناختم. ميخواستم بگويم كه چقدر خوب مينويسد اما اين چيز مهيبي كه روايت كرده، زبان آدم را بند ميآورد از اين كه به چيز ديگري، گيرم خود روايت باشد، اشاره كني.
روايت، در وبلاگي كه اسمش هست "همه ميدانند"، از قضا درباره چيزي است كه همه هم نميدانند. خيليها هم كه ميدانند 12 كارگر زير آوار ماندهاند، دانستنشان با ندانستن فرقي نميكند. خبر مرگ كارگران گم است؛ مرگ جانهايي كه دنياي ما را ميسازند بيبها است. به قول لئون "بيخود" ميميرند.
راستي پست قبلي او را هم كه با همين موضوع مربوط است از دست ندهيد: چپ هپروتي.
كسي نخواهد گفت: آن زمانها كه درخت فندقدر باد تكان ميخورد. بلكه: آن زمان كه ياوهگو كارگران را سركوب ميكرد. كسي نخواهد گفت: آن زمانها كه كودكسنگريزه را در نهر تند آب قل داد. بلكه: آن زمانها كه جنگهاي بزرگ را تدارك ميديدند. كسي نخواهد گفت آن زمان كه زن به اتاق ميرفت. بلكه: آن زمان كه قدرتهاي بزرگ عليه زحمتكشان متحد شدند. و نيز كسي نخواهد گفت: روزگاران ظلماني و تار بود. بلكه خواهند گفت: چرا شاعران سكوت كردند؟
يكبار در روزهايي تلخ، رفيقي به مايه تسكيني حواله ام داد: "برشت بخوان؛ فقط برشت...".
برشت در موقع درد واقعاً كار ميكند. كار كردي كه ارسطوبراي تراژدي ميشناسد، پالايش (كاتارسيس)، درش به حد نهايت است. سواي اين كه برشت به عنوان يك ماركسيست تو را از محسوسات جدا نميكند تا بالا ببرد؛ همين را كه پيش رويت هست، همين واقعيت اجتماعي انسانيِ محسوسِ تراژيك را، از بالاتر نشانت ميدهد.
شعر اول اين نوشته، با عنوان "در دوران ظلماني" در كتاب برشت، برشتِ شاعر، به ترجمه علي عبداللهي (موسسه انشاراتي آهنگ ديگر، تهران، 1382)، آمده است.
من چند بار تا به حال از سر تا ته و به طور پراكنده شعرهاي اين مجموعه را خواندهام. ترجمه روان و ظاهراً خوب است، و محتوا هم كه حرف ندارد. البته نه به اين معنا كه خود برشت ميگويد:
ضرورت تبليغات احتمال دارد در سرزمينمانخيلي چيزها آن طور كه بايد پيش نرود. اما احدي نميتواند در اين ترديد كند كهتبليغات عالي است. حتا گرسنگان هم اعتراف ميكنند كه سخنرانيهاي وزير بهداشت و تغذيه حرف ندارد.
شعرهاي سياسي، اغلب حال و هواي رايش سوم را بازميتابانند؛ تصويرهايي كه از دريافتهاي برشت در زمان حضورش در آنجا، در زمان تبعيد، و نيز از زبان ديگران برميآيد؛
ترس از مسافري غريبه كه از رايش سوم برگشته بود پرسيدند واقعاً چه كسي در آنجا فرمان ميراند؟ پاسخ داد: ترس!
البته همه تصويرهاي برشت دردناك و سياه نيستند؛
رويداد خوشحال كننده كودك دوان دوان ميآيد: مادر، پيش بندم را ببند! و پيش بند بسته ميشود
تصاوي كه برشت از رايش سوم به دست ميدهد، سواي اينكه قابل همدلي و داراي عناصر اجتماعي قوي هستند، بعضاً حكايت از حسي بسيار شخصي و عميق دارند. مثل اين شعر كه تاريخ سال آخر جنگ را بر عنوان خود دارد؛
آلمان 1945 در خانه، طاعون كشنده در بيرون سرماي زمهرير. پس به كجا برويم؟ ماده خوك روي خوراكش ميريند. ماده خوك مادر من است. آه مادر من، آه مادر من، چه ميكني با من؟
با اين همه غلبه با شعرهاي انتقادي است كه تصويرهايي غير شخصيتر دارند. انتقاد اما فقط متوجه رژيم رايش، يا سرمايهداري نيست. برشت مستقيم و خيلي تند مردم را هم به نقد ميكشد. گاه به صيغه دوم شخص؛
اميدواران چشم انتظار چيستيد؟ كه كران بگذارند با آنها سخن بگوييد؟ كه شكم پرستانچيزي به شما ارزاني كنند؟ كه گرگها به جاي پاره كردنتانبه شما نان خورشي بدهند؟ كه ببرها از سر مهرباني دعوتتان كنند كه دندانهاشان را بكشيد؟ چشم انتظار اين هستيد؟
و گاهي هم به صيغه سوم شخص؛
بسياري نميدانند بسياري نميدانند - وقتي رژه ميروند - دشمن پيشقراولشان است. صدايي كه به آنها فرمان ميدهدصداي دشمنانشان است. آن كه از دشمن سخن ميگويد خود دشمن است.
اما ايدئولوژي برشت شايد، به او اجازه نميدهد كه يكسره منتقد مردم باشد. در آخر او فكر ميكند كه چيزي از اين انسانها درميآيد. اگر نه از سر فضيلتي، دستكم به خاطر شرايط مادي زندگيشان؛
وقتي سوپ ته ميكشد اميدتان نيز بر باد ميرود، ترديد آغاز ميشود. خيلي زود ميفهميد كهجنگ، جنگ شما نيست. پشت سرتان دشمن واقعي را ميبينيد. تفنگها برميگردند. شروع ميشود: جدال بر سر سوپ!
اين كه او نميتوانست مردم را - خلق را؛ پرولتاريا را - يكسره محكوم كند و مقصر بداند در سالهاي پاياني زندگياش كه در آلمان كمونيست ميگذشت نقش مهمي داشت. برشت، در همان حال هواي گرايش به شوروي از اين كه حكومت آلمان شرقي براي حفظ خودش به انواع وسايل متوسل شود حمايت ميكرد؛ چنان كه ابتدا از سركوب قيام 1953 به دست سربازان شوروي حمايت كرد.
او حتي در اثناي قيام نامهاي به مقامات وقت نوشت و وفاداري و حمايت خود را نسبت به حزب اعلام كرد. با اين همه برشت پس از قيام شعري گفت با عنوان "راه حل" - كه شايد ناخواسته يادآور "راه حل نهايي" نازي است - و اين شعر يكي از مشهورترين قطعاتي است كه درباره اين واقعه گفته شده؛
راه حل پس از قيام هفده ژوئن سخنگوي كانون نويسندگان دستور داد در خيابان استالين اعلاميههايي پخش كنند كه روي آنها نوشته شده بود: ملت اعتماد دولت را از دست داده است و آن را تنها با كارِ مضاعف دوباره به دست خواهد آورد. آيا سادهتر نبود كه دولت ملت را منحل ميكرد و ملت ديگري براي خود برميگزيد؟
من تقريباً همه شعرهاي اين مجموعه را دوست دارم؛ بنابراين بايد تا برنداشتهام همهاش را اينجا بنويسم، جلوي خودم را بگيرم. ولي هر از گاهي رجوع به برشت اجتناب ناپذير خواهد بود.
يك - كمتر از يك ماه پيش بود كه دولت پاكستان با شورشيان طالبان در دره سوات اعلام آتش بس نامحدود كرد. طالبان كه عملاً كنترل منطقه را در دست دارند خواهان اجراي شريعت هستند؛ با تحصيل دختران مخالفند و در طول يكسالِ پيش از اعلام اين آتش بس بيش از صد مدرسه دخترانه را تخريب كرده اند.
با وجود آتش بس كه نوعي باج دهي دولت پاكستان به طالبان و پذيرش ضمني حاكميت غير منتخب اين گروه مسلح به شمار ميآيد، كه از طرف نهادهاي حقوق بشري هم محكوم شده، طالبان با اعتماد به نفس كامل و به شيوه خود در حال پيشروياند و همين دو روز گذشته باز چند مدرسه دخترانه ديگر را آتش زدهاند.
لبه تيز حمله طالبان متوجه زنان است؛ با اين حال، گفتاري كه بيان اوليه خود را در تهديد زنان يافته، شكل سياسي وسيعتر و جاه طلبانهتري دارد.
اول همين هفته بود كه مولانا عبدالعزيز كه در درگيري بر سر تخريب مسجد لعل در اسلامآباد دستگير شده بود آزاد شد و بلافاصله خواست طالبان براي اجراي قانون شريعت را تكرار كرد؛ درگيري بر سر مسجد لعل كه در زمان مشرف و به عنوان جزئي از برنامه تخريب مساجد طالبان در اسلام آباد رخ داد زماني جدي شد كه طالبان مدرسه يكبار ديگر چند زن را به اتهام روسپيگري ربودند. (اين نكته هم مهم است كه مسجد لعل اساساً يك مدرسه مذهبي زنانه بود.) اما اين آشوب چنان گسترده و جدي بود كه در ضمن آن طالبان حتي اقدام به شليك به هواپيماي مشرف، رييس جمهور نظامي وقت، كردند.
حال آزادي عبدالعزيز و تكرار خواسته اجراي شريعت در پاكستان، مقارن شده است با انتشار تحليلهايي كه در آن مشاوران دولت آمريكا نسبت به تبديل پاكستان به حكومتي در دست جنگسالاران طالبان ابراز نگراني ميكنند:
پاكستان 173 ميليون جمعيت و 100 سلاح هستهاي دارد، و ارتشي كه از ارتش آمريكا بزرگتر است، و پايگاههاي القاعده در دو سوم كشور كه دولت كنترلي بر آنها ندارد مستقر هستند... پاكستان دولتي پيشرفته است... كه بخش بزرگي از بنادر اقيانوس هند كه آن را به جهان خارج، و خصوصاً خليج فارس، وصل ميكند را در اختيار دارد. چيزي كه طالبان (در افغانستان) هرگز نداشتند.
نگراني اساسي اين تحليلگران به خطر افتادن راه مواصلاتي آمريكا به افغانستان است. اما اگر چنين پيشبينياي در مورد پاكستان به وقوع بپيوندد عاقبتش، و عاقبتمان، بسيار وخيمتر از اين نگرانيها است؛ تصور منطقه اي به وسعت مجموع سرزمينهاي افغانستان و پاكستان كه جا به جاي آنها در دست طالبان است بدون اين كه دولت مركزي قابل اعتنايي حاضر باشد، براي مردم منطقه و همسايگان چشم انداز بسيار تيرهاي است.
دو - از اعلام آتش بس دولت پاكستان با طالبان خيلي نگذشته بود كه ويدئويي از شلاق زدن زني 17 ساله در دره سوات منتشر شد. مراجع قضايي پاكستان گفتند درباره اين ويدئو تحقيق خواهند كرد. چندي بعد، مسئولان تحقيق گفتند كه ويدئو ساختگي بوده...
ساختگي بودن يا نبودن آن ويدئو، كه تنها لحظاتي توجه جهاني را به وضع پاكستان جلب كرد، البته تغييري در وضع زنان اين كشور نميداد. بگذريم از اين كه "توجه جهاني" جز در "لحظاتي" تغييري در واقعيت زندگي زنان و كليت زندگي سياسي هيچ جاي مشخصي نميتواند بدهد.
واقعيت ساري و جاري در جامعه پاكستان، وحشتناكتر و گستردهتر از ساختگي يا واقعي بودن ويديوي حد زدن آن زن جوان است. و گستردگي همين واقعيت اجتماعي است كه زمينه قدرت گرفتن وسيع طالبان را امروز دارد فراهم ميكند.
اواخر سال ميلادي گذشته، طارق علي يادداشتي در لاندن ريويو آو بوكز منتشر كرد كه بسيار تكان دهنده بود. اين يادداشت شواهدي از گستردگي همين وضعيت اجتماعي به دست ميدهد. علي در اين نوشته اشاره ميكند كه بهرغم اين كه در 2005 پرويز مشرف قانون مجازات عليه قتل ناموسي (كه عمدتاً عليه زنان رخ ميدهد) را ابلاغ كرد، در سال بعد رسما 1261 مورد قتل ناموسي ً گزارش شد؛ تعداد واقعي حتماً بيش از اين است.
او سپس مثالهايي از قتلهاي ناموسي در پاكستان ميآورد كه مورد به مورد وحشتناكتر از ديگري هستند و بازگو كردنشان هم دشوار است. ولي اوج ماجرا در آخر نوشته است؛ آنجا كه معلوم ميشود انگيزه اصلي يادداشت، صرفاً گزارشي از وضع فاجعهبار زنان در پاكستان نبوده؛ بلكه قتل دختر يكي از خويشاوندان خود طارق علي به دست خانوادهاش بوده است، و علي ميخواهد دست كم در موردي كه خودش تا حدي اطلاع دارد، و از تريبوني كه در آنسوي آبها در اختيار دارد، خواستار اجراي عدالت و مجازات ديگر خويشاونداني شود كه در قتل زني دست داشتهاند كه او آخرين بار ده سالگياش را ديده است.
مسئله از ديد طارق علي اين است كه در پاكستان جامعه، و پليس و دستگاه قضايي به تبع آن، قتل خانوادگي را مسئلهاي "خصوصي" ميدانند و اهميتي هم ندارد كه رخداد چنين قتلي به دليل خوابي باشد كه مرد قاتل ديده، يا دعوايي كه بر سر ميراث خانوادگي اتفاق افتاده.
اين "خصوصي" دانستن، شايد كليد فهم ماهيت به ظاهر تناقض آميز "ناموس" باشد ؛ چيزي كه از يك سو چنان خصوصي دانسته ميشود كه حتي وقتي قتلي در ارتباط با آن رخ دهد، دستگاه قضا و پليس پاكستان هم از ورود به حوزهاش استنكاف ميكنند؛ و از سوي ديگر ميتواند مايه دستاندازي نيرويي مثل طالبان به قدرت باشد.
اينجا ناموس خصوصي است همانطور كه مالكيت خصوصي است؛ مقدس است، همانطور كه مالكيت مقدس است. اين حوزه خصوصيِ مقدس، از قضا چيزي است كه رفتار مرفهان و فقيران در آن به هم شبيه ميشود؛ آنقدر كه استطاعتِ "مالكيتِ" نواميسي را داشته باشند، ميتوانند به هم شبيه باشند.
همين اشتراك فراطبقاتي به واسطه امري ظاهراً "خصوصي" است كه زمينه را فراهم ميكند تا نيرويي مانند طالبان بتواند از طيف وسيعي يارگيري سياسي كند. همين مسئله "خصوصي" ميتواند محملي باشد كه نه تنها سرنوشت پاكستان، كه سرنوشت منطقه براي سالها متاثر شود.
طالبان با دست خون آلودش، دستهاي آلوده اي از همه طبقات را گرفته است كه شايد در باقي جاها نخواهند با او همراهي كنند، اما در همين نقطه اشتراك، با همدستيشان راه اوج گرفتنش را باز گذاشتهاند.