ميخواهند عاشورايي عمل كنند؟
تاريخ چيز خوبيست براي نخواندن؛ براي از ياد بردن و براي تحريف كردن. حكايت ايدئولوژيهايي كه استناد تاريخي براي عملشان ميآورند هم از اين زاويه نگاه جالب است؛ خيلي از اولياء و اشقيا هر بار بايد به صف شوند تا آقايان توجيه اعمالشان را با بازگويي و اشاره به داستان آنها به دست دهند. اين را دوستان مردمشناس بهتر ميدانند و بهتر ميتوانند برايمان توضيح دهند كه «داستان»ها چه نقشي در جهتدهي به زندگي اقوام داشته و دارند، اما وقتي پاي استفاده سياسي از اين داستانها به ميان ميآيد و قرار ميشود كه با استناد به آنها سرنوشت مرگ و زندگي ملتي را رقم بزنند كه كم و بيش با اعتقاد به همين ماجراها زندگي ميكند، آدم بيش از پيش به اين صرافت ميافتد كه ببيند اينها دارند از چه استفاده ميكنند و چه ميگويند
حالا دارند ميگويند كه ميخواهند عاشورايي عمل كنند، محرم هم هست و امروز هم كه عاشورا بود و... خيلي خوب منظورشان چيست؟ ميخواهند چه كنند؟ منظورشان اين است كه ميخواهند تا پاي «شهادت» و فنا بروند؛ ملت آماده است تا بر سر «حق» خود بايستد؛ ما از جنگ هراسي نداريم؛ و شايد مهمترين چيز ناگفته اين كه فكر ميكنند او كه در عاشورا شهيد شد نزديك به هزار و چهارصد سال است كه اسطوره و الهامبخش شده است؛ پس اگر كسي عاشورايي عمل كند و فنا شود ميتواند اميد ببندد كه گيرم اگر نه ده سال ديگر، پنجاه سال بعد دوباره سر بلند ميكند
خوب است؟ نميدانم. چيزي كه من ميدانم اين است كه آن كه در عاشورا شهيد شد، به هر نيت كه رفت (ابن خلدون را جدي بگيريم؟) اندكي از ياران و خاندانِ همراه را با خود برد و تا شب آخر هم گفت كه هر كه ميخواهد برگردد كه اينها با من كار دارند؛ با اينكه جريان خلافت را هم قبول نداشت (تفسير شيعي از اعتقاد او درباره خلافت را بپذيريم يا تفاسير ديگر را) تنها اكتفا كرد به اين كه خود به قيمت شرافتش بيعت نكند؛ براي كسي تكليف تعيين نكرد اگرچه به روايت همين شيعهاي كه حالا ميخواهد عاشورايي عمل كند از ديگران به اين تعيين تكليف سزاوارتر بود، و تا وقتي پيدرپي دعوت نشد تا به پيشوايي براي تن ندادن به حكومت خليفهاي كه بر حق نميدانستند برخيزد، برنخاست. زماني هم كه ديد دعوتكنندگان برگشتهاند و به سپاه مقابل پيوستهاند يا از ميان رفتهاند از آنان كه آمده بودند تا از او به زور بيعت بگيرند خواست كه راهي باز كنند تا از سرزمين اسلام خارج شود تا ديگر تكليف بيعت برگرده او نباشد. نكردند. سياهدلتر و فرومايهتر از اين بودند كه از كشتن و كشته شدن حتي به بهاي استوار نگهداشتن پايههاي حكومتشان بپرهيزند. كردند آنچه كردند
حالا عاشورايي عمل كردن چهگونه است؟ برويد سفارتها را آتش بزنيد ته مانده آبروي اين مردم بيچاره را هم ببريد و «دشمن» را هم با آن ديپلماسي خردمندانهتان واقعاً بيچاره كنيد كه حتي اگر هم بهخاطر گرفتاريهاي جهاني ديگرش نميخواهد الان به درگيري با شما فكر كند چارهاي نبيند از اين كه به هر صورت به همين راه برود؛ خوب است ديگر اين هم يك جور پيروزي است در تحميل ارادهتان، نيست؟ حالا ما هم بايد برايتان آرزوي موفقيت كنيم و فرياد بزنيم كه «هر چه شما خواستهايد»- و ما هم كمتر از آن «دشمن» از بود و نبودش خبر داشتهايم- حق مسلم ماست؟ چهطور است؟ خوب به راه امام حسين رفتهايد؟ آفرين
تاريخ چيز خوبيست براي نخواندن؛ براي از ياد بردن و براي تحريف كردن. حكايت ايدئولوژيهايي كه استناد تاريخي براي عملشان ميآورند هم از اين زاويه نگاه جالب است؛ خيلي از اولياء و اشقيا هر بار بايد به صف شوند تا آقايان توجيه اعمالشان را با بازگويي و اشاره به داستان آنها به دست دهند. اين را دوستان مردمشناس بهتر ميدانند و بهتر ميتوانند برايمان توضيح دهند كه «داستان»ها چه نقشي در جهتدهي به زندگي اقوام داشته و دارند، اما وقتي پاي استفاده سياسي از اين داستانها به ميان ميآيد و قرار ميشود كه با استناد به آنها سرنوشت مرگ و زندگي ملتي را رقم بزنند كه كم و بيش با اعتقاد به همين ماجراها زندگي ميكند، آدم بيش از پيش به اين صرافت ميافتد كه ببيند اينها دارند از چه استفاده ميكنند و چه ميگويند
حالا دارند ميگويند كه ميخواهند عاشورايي عمل كنند، محرم هم هست و امروز هم كه عاشورا بود و... خيلي خوب منظورشان چيست؟ ميخواهند چه كنند؟ منظورشان اين است كه ميخواهند تا پاي «شهادت» و فنا بروند؛ ملت آماده است تا بر سر «حق» خود بايستد؛ ما از جنگ هراسي نداريم؛ و شايد مهمترين چيز ناگفته اين كه فكر ميكنند او كه در عاشورا شهيد شد نزديك به هزار و چهارصد سال است كه اسطوره و الهامبخش شده است؛ پس اگر كسي عاشورايي عمل كند و فنا شود ميتواند اميد ببندد كه گيرم اگر نه ده سال ديگر، پنجاه سال بعد دوباره سر بلند ميكند
خوب است؟ نميدانم. چيزي كه من ميدانم اين است كه آن كه در عاشورا شهيد شد، به هر نيت كه رفت (ابن خلدون را جدي بگيريم؟) اندكي از ياران و خاندانِ همراه را با خود برد و تا شب آخر هم گفت كه هر كه ميخواهد برگردد كه اينها با من كار دارند؛ با اينكه جريان خلافت را هم قبول نداشت (تفسير شيعي از اعتقاد او درباره خلافت را بپذيريم يا تفاسير ديگر را) تنها اكتفا كرد به اين كه خود به قيمت شرافتش بيعت نكند؛ براي كسي تكليف تعيين نكرد اگرچه به روايت همين شيعهاي كه حالا ميخواهد عاشورايي عمل كند از ديگران به اين تعيين تكليف سزاوارتر بود، و تا وقتي پيدرپي دعوت نشد تا به پيشوايي براي تن ندادن به حكومت خليفهاي كه بر حق نميدانستند برخيزد، برنخاست. زماني هم كه ديد دعوتكنندگان برگشتهاند و به سپاه مقابل پيوستهاند يا از ميان رفتهاند از آنان كه آمده بودند تا از او به زور بيعت بگيرند خواست كه راهي باز كنند تا از سرزمين اسلام خارج شود تا ديگر تكليف بيعت برگرده او نباشد. نكردند. سياهدلتر و فرومايهتر از اين بودند كه از كشتن و كشته شدن حتي به بهاي استوار نگهداشتن پايههاي حكومتشان بپرهيزند. كردند آنچه كردند
حالا عاشورايي عمل كردن چهگونه است؟ برويد سفارتها را آتش بزنيد ته مانده آبروي اين مردم بيچاره را هم ببريد و «دشمن» را هم با آن ديپلماسي خردمندانهتان واقعاً بيچاره كنيد كه حتي اگر هم بهخاطر گرفتاريهاي جهاني ديگرش نميخواهد الان به درگيري با شما فكر كند چارهاي نبيند از اين كه به هر صورت به همين راه برود؛ خوب است ديگر اين هم يك جور پيروزي است در تحميل ارادهتان، نيست؟ حالا ما هم بايد برايتان آرزوي موفقيت كنيم و فرياد بزنيم كه «هر چه شما خواستهايد»- و ما هم كمتر از آن «دشمن» از بود و نبودش خبر داشتهايم- حق مسلم ماست؟ چهطور است؟ خوب به راه امام حسين رفتهايد؟ آفرين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر