۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

مجله اينترنتي نوبهار



در اين هفته مجله اينترني جديدي آغاز به كار كرده كه نام خود را به ياد نشريه ملك الشعراي بهار، نوبهار گذاشته است. نخستين شماره اين مجله حاوي مقالاتي درباره مشروطيت و انقلاب مشروطه در كنار مقالاتي ديگر است.

دست اندركاران نوبهار در معرفي آن نوشته‌اند:
نوبهارمجله ای الکترونیکی است که با توجه خاص به حوزه عمومی و سطح گسترده‌ای از مخاطبان اهل فرهنگ، در پی بسط عقل‌گرایی و اخلاق‌مداری در جامعه ایرانی به بررسی مفاهیم اساسی و مسایل حیاتی موثر در وضعیت کنونی جامعه ایران از دید نخبگان فکری، فرهنگی و هنری می‌پردازد. به‌زودی شماره نخست نوبهار " ویژه خشونت" در قالب و شکلی حرفه ای و با بخش‌های تازه و متنوع منتشر خواهد شد.
نوبهار علاوه بر مقالات تحليلي، حاوي بخش‌هاي ديگري هم هست، از جمله صفحاتي كه به بازنشر "طرح‌هايي كم‌تر ديده‌شده از روزنامه ملانصرالدين" در عهده مشروطه پرداخته.

براي دوستاني كه اين تلاش را شروع كرده‌اند آرزوي موفقيت مي‌كنم.

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

سعيده پور آقايي (آمايي)

خبر، خبر شهادت تنها فرزند جانباز شهيدي است كه الله اكبر گفته بود "تا اینکه شبی آمدند سه زن و دو مرد بودند او را بردند، برای همیشه" و ديروز كه "مراسم ختم سعیده بود. مراسم ختم که نه!مادرش بود و چند نفر از اعضای خانواده و مهندس میر حسین موسوی و البته فضایی از غم و اندوه و بهت و حیرت".

روايت‌هاي ديگر كه جزئيات بيش‌تري از حادثه قتل اين شهيد را نقل كرده‌اند و او را ترانه موسوي‌اي ديگر خوانده‌اند، به مراتب وحشتناك‌تر از اين خبر مختصر در پارلمان نيوز هستند ...
***
شفيعي كدكني هم از ايران رفت. افسوس بايد گفت؟ نمي‌دانم. مي‌گويند يكي از آخرين شعرهاي شفيعي در روزهاي اخير اين بوده است [تصحيح: من در اين مورد اشتباهي كه در صفحه ويكي‌پدياي فارسي مربوط به شفيعي بود را تكرار كرده‌ام؛ شعر به سال 1357 مربوط است. ممنون از دوستاني كه تذكر دادند]:

پيش از شما
به سان شما
بی‌شمارها
با تار عنكبوت
نوشتند روی باد
كين دولت خجستهٔ جاويد زنده باد

ترانه موسوي و ديگران

كيوان مهرگان در روزنامه اعتماد مصاحبه‌اي با مرتضوي الويري، نماينده مهدي كروبي در كميته پيگيري وضعيت آسيب ديدگان حوادث پس از 22 خرداد منتشر كرده:
ترانه موسوی یکی از جان باختگان است و آنچه در برنامه ۳۰/۸ شبکه ۲ و سایر رسانه ها در مورد زنده بودن وی پخش شد، بی اساس است.
حرف‌هاي ديگر هم زده از جمله اين كه آمار 69 كشته را به مجلس داده‌اند و دست كم 9 مفقود را مي‌شناسند.

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

علم چيست، فلسفه چيست؟

من مدتي است نمي‌رسم مرتب كيهان بخوانم. اما اين هشدار به جا را جدي بايد گرفت كه: بخوان، كيهان بخوان! چشم!

يكي از نظرهاي خوانندگان كيهان كه در اينجا هم آمده، و خصوصاً پس از اعتراف "گرفتن" عليه ماكس وبر و كليت علوم انساني جالب مي‌نمود و گويي دريچه‌اي به "راه آينده مي‌گشود، اين بود:
¤ فتنه اي كه با همكاري مشترك منافقان، اصلاح طلبان و سلطنت طلبان ايجاد شد، سه دليل فلسفي دارد؛ نفاق، عدم برخورداري از غيرت و عرق ملي و فقدان ولايت محوري.
واضح است كه خواننده محترم كيهان مي‌توانسته به روال معمول بگويد "فلسفه‌اش اين سه چيز است..." اما مشخصاً ترجيح داده بگويد كه "سه دليل فلسفي" دارد. خب با اين اشارات مي‌توان دريافت كه آينده فلسفه را در آكادمياي ايران چگونه مي‌خواهند، منتهي هنوز معلوم نيست كه قرار است چه بر سر اولاد و ميراث ماكس وبر بيايد.

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

دشمن

درست گفته اين بار احمدي‌نژاد:
كارهايي كه در كوي دانشگاه و برخي بازداشتگاهها انجام شد از اجزاي سناريوي دشمن بود
درست گفته. يك روز، شايد به زودي، ملت چنان درسي به دشمن وقيح خواهد داد تا بفهمد هر سناريويي را نمي‌شود بازي كرد و تاوان نداد. بفهمد نمي‌شود در بازداشت‌گاهي كه پاي هيچ ناظري به آن نرسيده هر سناريوي جنايت‌باري را پياده كند و بي‌تاوان بماند. بفهمد نمي‌شود به خواب‌گاه دانشجويان حمله كرد، آدم كشت و فكر كرد هيچ كس هم نمي‌فهمد چه خبر است. دشمن نادان نمي‌فهمد تاوان وقاحت، از قتل و چيدن سناريوي جنايت سنگين‌تر خواهد بود. بدبخت اين دشمن.

بدبخت اين دشمن، بي‌چاره اين دشمن كه چه آينده سياهي در پيش دارد. مفلوك اين دشمن، كه هيچ كس حاضر نيست به جايش باشد.
درست گفته اين بار احمدي‌نژاد.

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

محمد قوچاني

اول عكسش را در دادگاه ديدم و حالم خيلي گرفته شد. به وضوح حالش خوب نيست. شب كه چند ثانيه‌اي فيلمش را در تلويزيون نشان دادند، ديدم حالش در فيلم از عكس‌هاش بدتر است. اصلاً براي چه آورده بودندش به اين دادگاه؟ حالا بگذريم از اين كه اصلاً چرا گرفتندش.




مصاحبه‌اي با بشيريه درباره وقايع اخير

نشريه لوگوس، مصاحبه‌اي با حسين بشيريه درباره وقايع خير منتشر كرده است. اين مصاحبه را دني پاستل انجام داده و عنوانش هست "ضد انقلاب و قيام در ايران".

لوگوس همچنان مقاله ديگري نيز درباره ايران دارد كه آن را كامران آفاري و كوين اندرسون نوشته‌اند.

طاقت بيار رفيق

اين نوشته مخاطب خاص دارد، ولي به دليلي، باز هم خاص، به جاي اين كه روي كاغذ به دستش بدهم اينجا مي‌گذارمش. ببخشيد.
***

يادداشتي كه فرستاده بودي را منتشر نكردم. مي‌دانم كه مي‌بخشي، اميدوارم يعني. ما همديگر را در حالت‌هاي شديداً عصبي زياد ديده‌ايم. ولي راستش، دوست نداشتم اين حال تو را "ديگران" هم ببينند. براي همين كاري را كه مي‌خواستي نكردم.

بايد جان سخت باشيم رفيق، خيلي جان سخت. بايد به دوام آوردن باور داشته باشيم تا دوام بياوريم. سرت را بالا بگير برادر من. اشك چشم‌هايت را پاك كن. اين تلخي كه بر جانت نشسته اين زشتي كه مي‌بيني ديرپاست. مي‌دانم كه مي‌داني، ولي خيلي از گفتني‌ها، نادانسته نيستند.

اين تابستان، همين مردادي كه گذشت، بيست و يكمين سالگرد شصت و هفت بود. از شصت، و شصت و يك و ... هم كه سال‌ها گذشته. آن روزها، خيلي از "بازماندگان" اشك‌شان را هم بايد پنهان مي‌كردند. خيلي از آدم‌هاي "آزاد" هم بايد خودشان را انكار مي‌كردند.

نمي‌خواهم بگويم اين‌ها كه امروز مي‌بينيم و بر ما مي‌رود چيزي نيست؛ يا اين‌ها بد نيست چون بدترش را هم ديده‌ايم؛ نه، اين چيزها هميشه بد است و چون تكرار مي‌شود بدتر هم هست. مي‌خواهم به ياد بياوريم، كه چه كسان ديگري چه صبوري‌ها كردند.

مي‌خواهم بگويم همين تو و من و ما هم صبوري كرده‌ايم و "مانده‌ايم"، پس "مي‌توانيم" بمانيم. مي‌خواهم بگويم چند نسل هم‌درد داري كه اگرچه با تو يك‌رنگ نيستند، اما هم‌درد هستند. مي‌خواهم بگويم وقتي داغ زياد شود، داغدار هم زياد مي‌شود؛ مي‌خواهم بگويم ما بي‌شماريم.

يادم نمي‌رود كه با چشمان كودكي‌مان چه محاكمه‌ها ديديم. يادم نمي‌رود مادري را كه جلوي دوربين آوردند - با تشريفات همان روزها - تا در برابر مردم فرزندش را مستحق مجازات اعدام بداند... و چه چيزهاي ديگر كه ديديم و شنديدم و مي‌بينيم و مي‌شنويم. و اگر حافظه، گريبان خواب‌هاي ما را رها نمي‌كند، تاريخ هم گريبان آن ديگران را رها نخواهد كرد.

حال همه‌مان خراب است، اما باور دارم كه از اين خرابي راه به آبادي خواهيم برد. مي‌دانم كه در حد جنون خشمگيني . اما بايد كه خشمت را براي گذر از ميان خيل دد و ديو حفظ كني. بايد رد شويم؛ چاره ديگري هم مگر هست؟ خشم كه در دست تدبير تو رام شود، ديگر مهارش نمي‌توانند كرد.

روزي خواهد رسيد، ايمان دارم، كه با هم مي‌خنديم. مي‌خنديم كه سياهي را پشت سر گذاشتيم. و در اين تاريخي كه هيچ وقت تكرار نشده، به رغم سياهي‌هاي انباشته بر هم و سياه‌تر از سياهي‌هايي كه در دوره‌اي پس از دوره‌اي آمده، اين خنده‌ها هم كم تكرار نشده. باور كنيم، نصيب ما هم مي‌شود.

طاقت بيار رفيق.

تهوع

ميگه: دست آدم كش رو بايد بوسيد، آدم كش شرف داره به خدا...


۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

هفتاد ميليون

وی با بیان اینکه در وزارت اطلاعات «تغییراتی انجام شده» با اشاره به «مصلحی» وزیر جدید گفت: ایشان زوایای کار فرهنگی را می‌داند؛ فکر می‌کنیم نیروهای بدنه وزارت اطلاعات هم همین را می خواهد تا وزارت اطلاعات 70 میلیونی تشکیل شود.
خودتان جمع و تفريق كنيد ببينيد چه كساني قرار است جذب شوند...

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

حال زيدآبادي چطور است؟

راديو آلمان به نقل از مهديه محمدي همسر احمد زيدآبادي گزارشي از حال او منتشر كرده است:

مهدیه محمدی همسر زیدآبادی روز دوشنبه ۲۶ مرداد توانست برای اولین بار پس از ۵۳ روز همسرش را در زندان ملاقات کند. البته این ملاقات در خارج از ساعت اداری و در حالی صورت گرفت که هیچ‌کدام از ماموران اوین و کارمندان در محل کارشان حضور نداشتند و سالن ملاقات کاملا خالی بوده.


محمدی می‌گوید در آن روز حال زیدآبادی خوب بوده و طوری نبوده که بخواهد در بیمارستان بستری شود اما وی از اعتصاب غذای ۱۷ روزه همسرش در زندان خبر داد.


به گفته‌ی وی زیدآبادی بلافاصله پس از بازداشتش در نیمه‌شب و انتقالش به سلول انفرادی بند ۲ الف، اعلام اعتصاب غذا می‌کند ولی تا ۱۷ روز هیچکس حتی در سلول او را باز نمی‌کند. مهدیه محمدی می‌گوید:

«درتمام طول این هفده روز هیچ احدی سراغش نرفته. یعنی در اتاقی یک متر در یک مترونیم تنها بوده. می‌گفت هیچ صدایی آنجا نمی‌آمده. اصطلاحی که به کار برده این که دقیقاً مثل یک قبر بوده. این اصطلاحی‌است که همه‌ی این آقایان و خانم‌هایی که خانواده‌هایشان رفتند ملاقاتشان، به‌کار برده‌اند. جایی بوده که مثل یک قبر بوده. هیچ صدایی نمی‌آمده و هیچ احدی را ظرف این هفده روز ندیده».


همسر زیدآبادی به نقل از وی می‌گوید که پس از ۱۷ روز در حالی که تقریبا نیمه‌بیهوش بوده او را به بهداری منتقل می‌کنند و پزشک آنجا به وی توصیه می‌کند که اعتصاب غذایش را بشکند چرا که هیچکس صدای او را نخواهد شنید و هیچکس حتی نمی‌د‌اند او در کجاست.


بعد از شکستن اعتصاب غذا، زیدآبادی را دوباره به همان سلول قبلی منتقل می‌کنند جایی که به گفته‌ی خودش غیرقابل توصیف بوده. زیدآبادی به همسرش توضیح می‌دهد که پس از چند روز دچار جنون شده و حتی قصد خودکشی داشته است. مهدیه محمدی می‌گوید: «خودش می‌گفت دچار جنون شدم. یعنی یک حالت توهم پیدا کرده بود و همه‌اش داد و فریاد می‌کرده. اصلاً می‌گفت به فکر این بودم که یکجوری خودم را از بین ببرم. ولی هیچی پیدا نمی‌کردم که خودم را بکشم. و بعد دیگر شروع کرده داد و بیداد و سروصدا. بعد که دیدند دارد دیوانه می‌شود، آمدند او را بردند یکجای دیگر که نمی‌دانم آن جای جدید کجاست».


دکتر احمد زیدآبادی، عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی همچنان در سلول انفرادی است با این تفاوت که بازجویی می‌شود و حداقل در روز با یک انسان دیگر که بازجوی اوست ارتباط دارد. به او کتاب وصیت‌نامه آیت‌الله خمینی را داده‌اند و در مجموع به همسرش گفته که وضعیت سلول فعلی او با سلول قبلی قابل مقایسه نیست.


او همچنین به همسرش گفته «مرا مجبور کرده‌اند در دادگاه روز چهارشنبه شرکت کنم و بگویم که زندگی سیاسی‌ام را کنار خواهم گذاشت».

و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد و حداقل در روز با يك انسان ديگر كه بازجوي اوست ارتباط دارد...

تجاوز به مثابه یک شکنجه سیستماتیک و راه های پیش رو/ شادي صدر

ترانه موسوی، چه همان دختر سبزپوشی باشد که در روز 7 تیر، در تجمع اطراف مسجد قبا دستگیر شد، مورد تجاوز قرار گرفت و بعد، به دلیل پارگی رحم و مقعد سر از بیمارستانی در کرج و سر آخر سر از سینه گورستانی بی نام و نشان در شمال ایران درآورد و چه اصلا نباشد، اسم رمز همه زنانی است که پس از انقلاب 57، در زندانها مورد تجاوز قرار گرفتند. می خواهم بگویم یک ترانه موسوی، کم یا زیاد، فرقی نمی کند وقتی مهدی کروبی می نویسد: "برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده‌اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است." و باز حتی اگر ادعای کروبی سراسر دروغ باشد، باز هم فرقی نمی کند وقتی آذر آل کنعان (نینا اقدم) جلوی دوربین می نشیند و روایت تجاوز به خود را در زندان سنندج مستند می کند، وقتی رویا طلوعی، از تجاوز بازجو می گوید، وقتی منیره برادران در کتاب حقیقت ساده، از طاهره، دختری زیبا که بر اثر تجاوز پاسداری دیوانه شد، طاهره ای که بیشتر زندانیان زن تهران در دهه 60 خاطره اش را در ذهن دارند، می نویسد، وقتی جنازه زهرا کاظمی را سیمان می گیرند و شیرین عبادی، وکیلش در دادگاه می پرسد: "چرا لباس مقتول از اين ناحيه خاص پاره و خونی شده؟"، و وقتی نظریه پزشکی قانونی حکایت از تجاوز به زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه پایگاه بسیج همدان دارد.

تجاوز به زنان زندانی سیاسی، در کنار تهدید به تجاوز و آزارهای جنسی دیگر که می تواند از سوی دستگیر کنندگان، بازجویان، زندانبانان و حتی مقامات قضایی صورت بگیرد، خشن ترین نوع شکنجه ای است که آثار جسمی و به خصوص روحی آن با انواع دیگر شکنجه قابل مقایسه نیست. گزارشهایی از اعمال این نوع شکنجه بر زندانیان سیاسی زن پس از انقلاب، چه به شکل سیستماتیک و چه به صورت اتفاقی منتشر شده است. سیستماتیک ترین نوع تجاوز گزارش شده، تجاوز به دختران باکره ای که به دلایل سیاسی به اعدام محکوم شده بودند، در شب پیش از اعدام بوده است. مستند این گزارشها، گفته های متواتر خانواده های زندانیان سیاسی دختری بوده که فردای اعدام، همراه با تحویل جنازه دخترشان، پولی به عنوان مهریه او تحویل می گرفتند. در این گزارشها، دختران باکره به عقد موقت مردانی که زندان را در دست داشتند در می آمدند تا بکارت خود را از دست بدهند. در غیر این صورت، خطر این وجود داشت که زندانی اعدامی چون باکره است، به بهشت برود!

سالها بعد، گالیندوپل، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل که برای رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر در ایران تعیین شده بود، در گزارش خود تایید کرد: "زنان باکره محکوم به مرگ، اجبارا به نکاح یک مرد در می آیند و قبل از اجرای حکم اعدام از آنها ازاله بکارت می شود. در این رابطه نماینده ویژه مایل است تاکید کند که گزارشگر ویژه کمیسیون درباره شکنجه مایل است تاکید کند که گزارشگر ویژه کمیسیون درباره مساله شکنجه، تجاوز را نوعی شکنجه محسوب می کند."*

با این همه، تاکنون فتوای مربوط به این تجاوز سیستماتیک و نیز مستندات در مورد موارد مشخص برای آن به دست نیامده است. همانطور که خواهیم دید، اساسا اثبات تجاوز بسیار سخت و در بیشتر موارد ناممکن است؛ چه رسد به اینکه در زندان اتفاق افتاده باشد.

با این همه، قدر متقین می دانیم که در زندانهای سیاسی دهه 60، مساله تجاوز به زنان، به اندازه ای رایج بوده است که آیت الله منتظری، قائم مقام رهبری وقت، در نامه 17 مهر 65 به آیت الله خمینی بنویسد: "آيا مي‎دانيد در بعضي زندانهاي جمهوري اسلامي دختران جوان را به زور تصرف كردند؟ آيا مي‎دانيد هنگام بازجوئي دختران استعمال الفاظ ركيك ناموسي رائج است ؟..." در واقع برخلاف آنچه از نامه مهدی کروبی مستفاد می شود که انگار تجاوز تنها برای زنان زندانی سیاسی که در وقایع پس از انتخابات 22 خرداد 88 دستگیر شده اند، اتفاق افتاده و پیش از آن هیچ سابقه ای در سی سال حکومت جمهوری اسلامی نداشته است. کروبی در نامه 7 مرداد 88 خود به هاشمی رفسنجانی، بی آن که به سابقه تجاوز در زندانهای سیاسی اشاره کند، می نویسد: "افرادي اين مطالب را به من گفته‌اند كه داراي پست‌هاي حساس در اين كشور بوده‌اند. نيروهاي نام و نشان داري كه تعدادي از آنها نيز از رزمندگان دفاع مقدس بوده‌اند. اين افراد اظهار داشته‌اند، اتفاقي در زندان‌ها رخ داده است كه چنانچه حتي اگر يك مورد نيز صدق داشته باشد، فاجعه‌اي است براي جمهوري اسلامي كه تاريخ درخشان و سپيد روحانيت تشيع را تبديل به ماجراي سياه و ننگين مي‌كند كه روي بسياري از حكومت‌هاي ديكتاتور از جمله رژيم ستمشاهي را سفيد خواهد كرد...عده‌اي از افراد بازداشت‌شده مطرح نموده‌اند كه برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده‌اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است. از سوي ديگر افرادي به پسرهاي جوان زنداني با حالتي وحشيانه تجاوز كرده‌اند به طوري‌كه برخي دچار افسردگي و مشكلات جدي روحي و جسمي گرديده‌اند و در كنج خانه‌هاي خود خزيده‌اند..." مصاحبه شوندگان و مقامات و فعالان سیاسی پس از او نیز، چه در رد و چه در انکار موضوع برآمده باشند، مساله را منحصر می کنند به وقایع پس از انتخابات و به این ترتیب، تجاوز به زندانیان سیاسی زن را به مثابه یک شکنجه جنسی تکرار شونده، به یک "اتفاق"، تقلیل می دهند. در حالی که ابعاد فاجعه وسیع تر و باسابقه تر از اینهاست.

واقعیت این است که اثبات تجاوز و در حدی پایین تر، سایر آزارهای جنسی، به دلیل اینکه اولا معمولا در شرایط پنهانی و به دور از چشم شاهدان احتمالی اتفاق می افتد و شرم قربانی یا ترس او، باعث سکوت و عدم مراجعه اش به نیروهای دولتی می شود، همواره سخت بوده است. اما همین جرم وقتی در چارچوب زندان، یعنی جایی که نیروهای دولتی و فرد یا افراد تجاوزگر یکی می شوند، جایی که قربانیان تجاوز در مقایسه با زنانی که حداقل در ظاهر آزادی عمل، آزادی حرکت و آزادی مراجعه به قوای دولتی را دارند، کاملا دست و پا بسته هستند. موضوع وقتی پیچیده تر می شود که تجاوز، علاوه بر ایجاد سلطه، ارضای شهوت جنسی و ناتوان کردن و منکوب ساختن قربانی، آن گونه که در انواع دیگر تجاوز مطرح است، به عنوان یک ابزار و روش شکنجه، برای تحقیر، شکستن و اعتراف گیری و به طورخلاصه، منکوب سازی سیاسی زندانی یا حتی گروه، حزب یا جریانی که زندانی جزیی از آن است، به کار گرفته شود. در چنین شرایطی، وظیفه همه نیروهای مستقل و مردمی این است که تحلیلی دقیق از ماهیت این نوع تجاوز-شکنجه ارائه دهند که البته بدون کمک قربانیان آن، بسیار سخت خواهد بود. مرور تجربه های مشابه، مانند تجربه بوسنی یا سودان و روشهایی که برای افشا شدن و پیگیری حقوقی تجاوزهای سیستماتیک به عنوان مصداق جنایت علیه بشریت و به مجازات رسیدن عاملان آن نیز برای طی مسیرهایی مشابه، یکی دیگر از وظایفی است که امروز، پیش پای فعالان حقوق بشر و به خصوص فعالان جنبش زنان قرار دارد؛ باشد که نام ترانه موسوی، زهرا بنی یعقوب، زهرا کاظمی و سایر قربانیان تجاوز-شکنجه که امروز دیگر زنده نیستند، در دادگاهی زنده شود که عاملان این جنایات را عادلانه به مجازات برساند.

* این پاراگراف یک روز پس از انتشار اولیه مطلب، و براساس سندی که در کتاب "کلاغ و گل سرخ"، خاطرات زندان مهدی اصلانی به آن برخوردم، اضافه شده است.

منبع: ميدان زنان



۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

چند خبر

يك - ظاهراً قرار است فردا بهنود شجاعي اعدام شود...

دو - ميرحسين موسوي در نامه‌اي به مهدي كروبي از اقدام اخير او در پي‌گيري خبر تجاوز به معترضان بازداشت شده حمايت كرده‌است:
... از كساني كه در زندان‌ها مورد تعدي و تجاوز قرار گرفته‌اند مي‌خواهند كه چهار شاهد عادل با شرايط ويژه ارائه كنند. آيا آنان براي بازداشتن دست خود از گناه هم چهار شاهد مي‌طلبند؟ اينهايي كه مرتكب جرم شده‌اند ايادي حكومت بوده‌اند. آيا حكومت علاقه ندارد بداند دستان او با مردم چه مي‌كنند؟
سه - كارگران واگن‌سازي پارس كه چند ماه است حقوق نگرفته‌اند، هم‌زمان با حضور وزير راه احمدي‌نژاد در اين كارخانه تجمع كرده‌اند:
وزير راه‌وترابري در جمع کارگران معترض اين کارخانه گفت: بر دستان کارگران بايد بوسه زد زيرا، اين کارگران همواره دين خود را به مملکت ادا کرده‌اند.
چهار - فردا 28 مرداد است. سالگرد كودتاي ضد ملي شاه عليه مردم. سالگرد كودتايي كه شاه و اجنبي و اوباش و ارتجاع ترتيب دادند و پس از آن گروهي از بهترين فرزندان اين سرزمين را به مسلخ بردند. شهيداني كه مرگ‌شان زير شكنجه، شكست كودتاچيان را وعده داد:
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت...

وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شكست!»
و
رفت...
[شاملو- 1333]

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

وجدان بيدار

سميه نصرتي، روزنامه نگاري است كه به تازگي از اوين آزاد شده است. او با همه درد و فشاري كه متحمل شده پس از آزادي سكوت نكرده است. نصرتي در وبلاگش از بند نوشته، و از دوستان دربندش.

به شجاعت و شرافت اين نويسنده بايد تعظيم كرد.

بخوانيدش.
http://nsomayeh.blogfa.com

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

اعترافاتي به تاريخ بيست و پنج مرداد هشتاد و هشت

متهم؛ ده پناه:
پس از قرائت دفاعيه از سوي اين متهم قاضي صلواتي درباره نحوه ساختن كوكتل مولوتوف از وي سوال كرد ده پناه پاسخ داد به دليل اينكه چند سال نقاشي مي‌كردم و در اتاقم در خوابگاه رنگ روغن و بنزين داشتم با استفاده از دو بطري نوشابه پس از اطلاع از نحوه ساخت كوكتل مولوتوف از روي كنجكاوي اين مواد را ساختم.

ده پناه ادامه داد: كوكتل مولوتوف درست كردم و با خود به ميدان ونك برده و در يكي از خيابان‌هاي خلوت مجاور آنان را امتحان كرده كه هيچ كدام كار نكرد از اين رو من هيچ گاه قصد آتش زدن را نداشتم.

وي با بيان اينكه كوكتل مولوتوف خود را بر روي مردم نيانداختم گفت: اين مواد را در داخل يك كوچه خلوت كه خسارتي به مردم نمي‌زد پرتاب كردم.

اين متهم اغتشاشات اخير درباره ارسال پيامكي كه ايميل شبكه صداي آمريكا بوده است اظهار داشت: من تنها ايميلي از يك بخش از شبكه صداي آمريكا را كه براي دريافت فيلتر شكن است براي دوستم ارسال كردم از اين رو اين پيامك براي تشويق مردم به خيابان‌ها نبوده و فقط براي دوستم آن را ارسال كردم.

(اين قسمت مهم را جا انداخته بودم:) وي در بخش پاياني دفاع از اتهامات خود گفت كه من از نظر خطر حساسيت و تهديدي كه كوكتل مولوتوف براي كشورم داشت آگاه نبودم و از اين كار خود واقعا پشيمانم.
متهم؛ فتاح بخش:
مهدي فتاح‌بخش در بيان دفاعيات خود گفت: بنده روز 26 خرداد ماه دستگير شده‌ام و هرگز در تجمعات غيرقانوني شركت نداشتم.

وي افزود: بنده اعتياد شديد به مواد مخدرشيشه دارم لذا به خرابه كنار پايگاه بسيج براي مصرف مواد مخدر رفتم و در حال مصرف مواد بودم و پس از اتمام مصرف با كانكس نيم‌سوخته سپاه مواجه شدم.

اين متهم با اشاره به اينكه بنده به مأموران نيروي انتظامي سنگ پرتاب نكرده‌ام اظهار داشت: سنگ‌ها را به مأموران به دليل خريد زمان براي عبور از آن محل پرتاب كرده‌ام و درواقع بايد بگويم كه غير از اين اقدام هيچ كار ديگري انجام ندادم.

البته در خصوص كانكس هم نصف كانكس هم سوخته بود من هم كه مواد زيادي مصرف كرده بودم در خصوص آتش‌زدن نيمي ديگري از كانكس اقدام كردم. ولي امروز بسيار خوشحال هستم از اينكه در حالي در دادگاه حاضر شدم كه سالم هستم.

فتاح‌بخش ادامه داد: بنده براي تفريح بيرون آمده بودم و حدودا ساعت 9 شب بود كه اغتشاش‌ها شروع شد نيروي انتظامي هم در آن محل حاضر شده و مشغول متفرق‌ كردن مردم بود و بنده هم به خاطر فرار از آن محل شروع به سنگ‌پراني به سمت مأموران كردم البته زياد سنگ پرتاب نكرده‌ام.

وي در ادامه خاطر نشان كرد: دليل اينكه در اغتشاشات حضور داشتم اين بود كه ببينم اغتشاش چگونه است به دليل اينكه تا آن روز فقط از طريق تلويزيون اغتشاشات‌ را شنيده و ديده‌ام.

وي در خصوص اين سوال قاضي كه آيا شما در انتخابات شركت كرده‌بوديد يا خير، بله بنده در انتخابات شركت كرده بودم.

فتاح‌بخش در پايان اظهار داشت: خوشحال هستم از اينكه زمينه‌اي فراهم شد تا اعتياد را كنار بگذارم البته ازدادگاه نيز تقاضاي عفو دارم.
متهم؛ اصلاني:
مهرداد اصلاني در خصوص عضويت در سازمان رأي كه مورد سوال قاضي بود گفت: در انتخابات سوم شوراها يكي از آشنايان به من گفت تعدادي اسم براي عضو در سازمان رأي به او بدهم و وقتي من در مورد اين سازمان سوال كرده‌ام مي‌خواهيم ليستي تهيه كنيم تا به كانديداهاي اصولگرايان رأي دهم و من پس از آن ديگر هيچ فعاليتي نداشتم چرا كه به خدمت سربازي رفتم.

اين متهم همچنين در خصوص ارسال پيام به شبكه بي‌بي‌سي با قبول اين اتهام گفت: بنده يك بار قبل و دو بار بعد از انتخابات به اين شبكه ايميل زدم كه اگر دادگاه اجازه دهد مضمون اين ايميل‌ها را نگويم هر چند در پرونده درج شده است و قبول دارم كه اين كار اشتباه بوده است چرا كه فكر مي‌كردم اگر چنين ايميل‌هاي اعتراض‌‌آميزي براي آنها بفرستم با من تماس مي‌گيرند و مي‌توانم نظرات خود را بيان كنم.
متهم؛ شائوليان:
يقوقيل شائوليان كه از اقليت‌هاي مذهبي كشورمان مي‌باشد در بيان دفاعيات خود گفت: با توجه به اينكه بنده از اقليت‌هاي مذهبي كشورمان هستم در زندان با من رفتار و برخورد خوبي صورت گرفت و البته بنده از مردم و مقام معظم رهبري نيز عذر خواهي مي‌كنم.

وي افزود: بنده در خيابان فاطمي تهران دستگير شدم و در خصوص دستگيري هم بايد بگويم كسي نمي‌دانست كه در آن محل اغتشاش و شورش است، دوستان گفتند كه برويم و اين از روي كنجكاوي بود. وقتي به محل اغتشاش رفتيم ديديم كه عده‌ زيادي در حال پرتاب سنگ هستند به قدري اين صحنه وحشتناك بود كه ترسيدم وقتي آن عده به سمت ما بيايند زير دست و پا له شويم لذا به سمت پل كالج فرار كرديم.

اين متهم حوادث اخير تصريح كرد: وقتي زير پل كالج رسيديم بانكي در آنجا وجود داشت كنار بانك نشستيم ولي از ترس نمي دانستيم كه چه كار بايد بكنيم، بعد از لحظاتي فضا طوري شد كه احساس كردم دنيا عوض شده همه شورش گران به سمت ما حمله كردند.

شائوليان ادامه داد: بنده خود مي‌دانم كه اقدام بدي انجام داده‌ام در واقع بايد بگويم كه جو آن محل ما را هم گرفت. لذا چند سنگ به سمت بانك پرتاب كرديم.

وي در خصوص اين سوال قاضي كه آيا شما در انتخابات شركت كرده بوديد يا خير، اظهار داشت: بنده در انتخابات اصلا شركت نكرده بودم حتي در ستاد مير حسين موسوي هم حضور نداشتم و فقط اقدامي كه انجام دادم تحت تاثير جو بود و تنها اين اقدام از من يك بار سر زد و در روزهاي بعد هيچ كار ديگري انجام نداده بودم.

شائوليان در پايان دفاعيات خود گفت: بنده از مقام معظم رهبري و مردم كشورمان به دليل اين اقدام بد خود كه البته همراه با تحت تاثير جو قرار گرفتن و حرف ها و صحبت‌هاي كه زده ‌شده بود عذر خواهي مي‌كنم.
...

وكيل مدافع اين متهم ادامه داد: موكل بنده با صغر سني مصداق اين موضوع بوده كه لذا درخواست برخورد منصفانه و عادلانه را از محضر دادگاه دارم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

پاسخ سنديكاي شركت واحد به ادعانامه دادستاني

سنديکا تشکلی بین المللی میباشد و هر گاه در هر نقطه جهان در مورد هر تشکل کارگری بيعدالتی شود سندیکاهای دنیا از یکدیگر حمایت میکنند و همانطور که شاهد بودید در مورد سندیکای شرکت واحد هم این حمایتها شد.

سنديكاي كارگران شركت واحد بعد از ثابت شدن بي كفايتي شوراهاي اسلامي كار توسط گروهي از كارگران حق خواه بنا شد و در اين راه توانست با عزمي راسخ حقوق معوقه كارگران را زنده كنند اما به خاطر اين چنين قضاوت هاي نابه جا ،گروهي از اين كارگران آزادي خواه و حق طلب بعد از گذشت چند سال همچنان در راه رسيدن به حقشان با بي عدالتي و محروميت از حقوق اجتماعي مواجه هستند. و دو نفر از اعضاي اين سنديكا همچنان در زندان به سر مي برند.

سندیکاي كارگران شركت واحد از زمان بازگشایي با روحیه آهنین به فعالیتش ادامه داده و بر اصل ضدیت خود با استعمار، استکبار و استبداد پا فشاری کرده و در مبارزه اش برای بی حقوقی وبي عدالت، استقلالش را حفظ کرده، و مقهور پرونده سازی هیچ نهادی نشده است و در راه رسیدن به خواسته‌هایش از هر نوع ابزاری که اعضایش صحیح بدانند استفاده خواهد کرد و در این راه جنبش کارگری همانند همیشه از این عمل سربلند بیرون خواهد آمد و نیازی به فعالیتهای مخملی نمیبیند.

جنبش کارگری ایران ساليان گذشته به عنوان محافل ضد کارگری معرفي شد و در سال گذشته به این هم بسنده نکرده و در وحشت از گسترش جنبش مستقل کارگری وایجاد وحدت وهمدلی بیشتر در میان کارگران وفعالین کارگری سعی کردند با اتهام زنی‌های بی‌سند و مدرک و تخریب چهره‌های فعال کارگری به اهداف خود برسند. اما هوشیاری فعالان کارگری در بی‌اعتنایی به این جو مسموم توطئه ی آنان راخنثی کرد. وحال ما شاهد هستیم که این امر از دست عواملشان بیرون آمده و خود دستگاه قضايی میخواهد این کار را انجام دهد که مثل سابق جنبش کارگری در مقابل این اتهامات خواهد ایستاد و خواهان آزادی فعالینش خواهد شد.

آن چه در بالا آمد پاراگراف‌هاي پاياني پاسخ سنديكاي شركت واحد به بخشي از كيفرخواست دادستاني در دادگاه صد نفره اول بود كه در آن به سنديكاي شركت واحد هم اشاره شده است. متن كامل پاسخ را اين‌جا ببينيد.

نكته‌اي كه در جوابيه سنديكا آمده و بد نيست اين‌جا بهش بيشتر بپردازم اين است كه در بند ادعانامه مربوط به سنديكاي واحد باز هم اسم NED آمده و اين اتهام كه سنديكاي شركت واحد از آن‌ها پول گرفته و روي سايت‌شان هم هست:

اگر به ياد داشته باشيد [مخاطب كيست؟ چه كسي قرار است به ياد داشته باشد!؟] در سال‌هاي گذشته سنديكاي اتوبوسراني اعتصابي را ايجاد كرده بود كه رهبري آن را فردي به نام منصور اُسانلّو برعهده داشت. اين جالب است كه افرادي به دلايل مختلف از جمله عقب افتادگي دستمزد خود دست به اعتصاب مي زنند اما حواسشان نيست كه موسسات برانداز در آمريكا مانند NED، صندوق مالي و دموكراسي و ... به صورت آشكار به موسسات ديگر چندين ميليون دلار پول مي دهند تا به سنديكاهاي كارگري در ايران كمك شود. تمامي اسناد اين كمك ها در وب سايت سازمان NED موجود است. علت دسترسي آسان به اين اسناد را مي توان تظاهرسازي دانست. خيلي از افراد معتقدند كه اينها چون مخفي كاري انجام نمي‌ دهند پس به دنبال مطلب و مسأله خاصي نيستند.
اول اين كه NED "صندوق مالي و دموكراسي" نيست؛ هر عوضي‌اي باشند، چنين اسم احمقانه‌اي براي خودشان نمي‌گذارند. اين نام اختصار National Endowment for Democracy است - مطمئناً كساني هستند كه بتوانند ترجمه درست اين اسم را به آقايان بگويند. نكته ديگر اين است كه با تاكيد گفته شده "تمامي اسناد اين كمك ها در وب سايت سازمان NED موجود است" و براي موجود بودن اين اسناد هم توجيه آورده شده: "علت دسترسي آسان به اين اسناد را مي توان تظاهرسازي دانست. خيلي از افراد معتقدند كه اينها چون مخفي كاري انجام نمي دهند پس به دنبال مطلب و مسأله خاصي نيستند."

من خيلي سعي كردم اين اسناد را پيدا كنم. تنها مواردي كه از سنديكاي شركت واحد اتوبوس‌راني در سايت ان اي دي نام برده شده، اين دو مورد است:

اول (پي دي اف است) در گزارش سالانه (سال 2006 ) موسسه كه تحت عنوان "جنبش‌هاي جهاني براي دموكراسي" منتشر مي‌شود، در صفحه 4 كه آخرين صفحه هم هست آمده (تاكيد از من است):

During 2006, the World Movement Secretariat is- sued and updated a number of alerts on World Movement participants and other democracy activists facing danger. Among others, alerts were issued on behalf of civil society groups confronting democratic backsliding in Russia, members of the Iranian Union of Workers of the Tehran and Suburbs Bus Company imprisoned for planning a strike to protest the detention of their president, the democracy movement in
Singapore, and human rights activists in Uzbekistan, Kyrgyzstan, and Zimbabwe.

مورد دوم، در متن سخنراني كارل گرشمن، رييس موسسه، به تاريخ 22 مارس 2007 در بلگراد آمده است، و به نظر من مورد بسيار جالبي است (تاكيد از من است):

I think also we have to keep our eye very close on Iran, which is ruled by people who are terrified of a Velvet Revolution. And with good reason. There is a student movement in Iran. There is a worker's movement. There were bus strikes last year; they had to arrest the leaders of the striking bus workers. There is a significant movement for women's rights. There's a campaign for a million signatures for a petition demanding more rights for women. There are NGOs that that want more freedom and accountability. Obviously there is a great deal of government repression and fear, but there is potential. Again, we have to be looking for opportunities and not let ourselves be put on the defensive.

نكته جالب، سواي اين كه در هيچ يك از اين دو مورد سند مورد ادعا در مورد انتقال پول به چشم نمي‌خورد، اين است كه در دومي رييس ان اي دي دقيقا دارد ادعاهايي را كه ما در همين‌جا چند سال است مي‌شنويم بازگو مي‌كند.؛ فهم اين كه چه كسي اول چنين ادعايي كرده، مستلزم تدقيق بيش‌تري است.

رييس ان اي دي مي‌گويد كه در ايران از "انقلاب مخملي مي‌ترسند. دلايل‌شان هم درست است. در ايران جنبش دانشجويي وجود دارد. جنبش كارگري وجود دارد. سال پيش اعتصاب اتوبوس‌رانان برقرار بود؛ مقامات رهبران اعتصاب را بازداشت كردند. جنبش چشم گيري براي حقوق زنان وجود دارد..."

ملاحظه مي‌فرماييد؟ مسئله اين نيست كه چه كسي پولش را از ان اي دي مي‌گيرد؛ بايد بپرسيم چه كسي تحليلش را از ان اي دي مي‌گيرد؟ چه كسي طابق النعل بالنعل توهمات آقايان ينگه دنيايي را تكرار مي‌كند؟ چه كسي همان بي‌سوادي و بي معرفتي نسبت به داخل ايران را خريدار است؟

در هر حال ما سند پول گرفتن سنديكاي واحد از ان اي دي را پيدا نكرديم. لطفاً از روي وب سايت‌ ان اي دي به ما آدرس بدهيد برويم بخوانيم. محض اثبات حسن نيت بگويم كه اگر كسي آدرس چنين سندي را به من بدهد، اولين كسي خواهم بود كه منتشرش مي‌كنم (با ترجمه).

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

"ترفند كثيف"

... «منبع سياه» يكي از ترفندهاي شناخته شده و معروف در عمليات رواني است كه بيشترين كاربرد آن در «شايعه پراكني» است. در اين ترفند، «شايعه» مورد نظر دشمن به نقل از يك منبع ناشناخته و نامعلوم، ساخته و منتشر مي شود كه اصطلاحاً به «منبع سياه-Black Source» معروف است.
...
در آموزه هاي عمليات رواني، شايعه برخاسته از منبع سياه در حد يك شبنامه ارزيابي مي شود كه فاقد اثرگذاري مورد نظر شايعه سازان است، كارشناسان عمليات رواني براي جبران اين نقيصه توصيه مي كنند كه ارائه «منبع سياه» را يك «شخص حقيقي» و شناخته شده برعهده بگيرد تا نگاه مخاطب قبل از «منبع» به شخص ارائه كننده «منبع سياه» جلب شود كه اين وظيفه را مهدي كروبي برعهده گرفته است. اما، همين كارشناسان، از اين حالت با عنوان «ترفند كثيف DIRTY TRICK» ياد مي كنند و معتقدند شخصي كه مأموريت ارائه منبع سياه را برعهده مي گيرد بايد از شخصيت خود عبور كرده باشد و ...
وقتي متني تخصصي مي‌نويسيم كه ادبياتش اساساً به زبان ديگري توليد شده، يا اصطلاحي به كار مي‌بريم كه در ترجمه آن اختلاف وجود دارد، آوردن "اصل" اصطلاح مي‌تواند كمك كند.

اما... هيچ وقت به آدم‌هايي كه براي سياه و سفيد و ترفند و كثيف، معادل انگليسي مي‌آورند، آن هم موقعي كه پاي ترجمه در ميان نيست فكر كرده‌ايد؟ وقتي كسي نمي‌داند كجا بايد كلمه‌ها را با حروف بزرگ بنويسد و كجا كوچك، فكر مي‌كند آوردن معادل انگليسي "ترفند كثيف" چه تاثيري در فهم و قبول حرفش دارد؟ مخاطب قرار است با ديدن معادل انگليسي "ترفند كثيف" و "منبع سياه" چه چيزي بفهمد؟

بهتر نيست به جاي اين كلاس گذاشتن‌ها، به آن "بچه‌ها" ياد بدهند كه اگر رفتند ثبت احوال يا گذرنامه يا نمي‌دانم هر كجاي ديگر تا ببينند چند ترانه موسوي وجود دارد، دست‌كم بگويند آن‌جا كجاست تا بشود به حرف‌شان اطمينان كرد؟

بهتر نيست به اين بچه‌ها بگويند اگر رفتند در يك مرجع بي‌نام اما معتبر، و سه تا، و فقط سه تا، ترانه موسوي در كل دنيا پيدا كردند، آن وقت ديگر درست نيست خودشان راه بيفتند بروند سراغ چهارمي؟ چون بقيه هم ممكن است پنجمي و ششمي و غيره را پيدا كنند؟ يا بهتر نيست به همين مثلاً خبرنگاران ياد بدهند كه خب خوب است كه مثل قبل‌ترها مدام تصوير خودشان در كادرنيست، اما بهتر نبود دست كم يك تصوير ديگر از خانم مورد ادعا در خانه مادرش پيدا مي‌شد؟

به جاي انشا نوشتن به دو زبان فارسي و انگليسي در مورد "ترفند كثيف"، آيا بهتر نبود به "بچه‌ها"ي بيست و سي يادآوري مي‌شد كه خنده خواهر "ترانه موسوي" موقعي كه به او مي‌گفت: "گفته‌اند تو سوختي"، عادي نيست؟

شما اگر بخواهيد "سر نماز صبح"، به وقت كانادا، به خواهرتان تلفن بزنيد و بگوييد كه برخي خبر پيدا شدن جنازه سوخته‌اش را داده‌اند، پشت تلفن مي‌خنديد؟
***
من هنوز هم بعضي شب‌هاي بي‌خوابي را قرآن مي‌خوانم. ديدم كه كروبي هم همين كار را مي‌كند...

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

رجا نيوز بخوانيد (بعضي وقت‌ها)

رجا در مطلبي از قول يك نماينده بي نام مجلس مدرك تحصيلي علي لاريجاني را زير سوال برده. اين زياد مهم نيست (البته فكر مي‌كنم كلاً در اين مورد بي ربط مي‌گويد). اما نكات جالب‌تري هم در اين خبر وجود دارد، كه از قول يك نماينده بي‌نام "ديگر" مجلس نقل شده:

یک نماینده دیگر مجلس نیز با اشاره به اظهارات اخیر لاریجانی درباره اینکه عاقبت به خیری فقط با اطاعت از رهبری حاصل می شود، رفتار و مواضع وي پيش و پس از برگزاري انتخابات را مورد اشاره قرار داد و گفت: با اینکه افراد معمولی جامعه هم موضع رهبری را از فرمایشات ایشان به خصوص در سفرشان به استان کردستان درک کرده بودند، اما آقای لاریجانی مسیر دیگری را رفت و هزینه زیادی به کشور و نظام تحمیل کرد.

وی با اشاره به حمایت لاریجانی از موسوی، پيش از انتخابات یادآور شد: از جلسات انتخاباتی وي و ترکیب اعضای این جلسات که بگذریم، کاری که ايشان بعد از ظهر روز اخذ رأی كرد و تلفنی به موسوی، به بهانه حتمی شدن ریاست جمهوری‌اش تبریک گفت، قابل گذشت نیست، زیرا او از جایگاه رییس یک قوه و به عنوان کسی که قاعدتاً به اطلاعات و اخبار دست اول و محرمانه دسترسی دارد، وقتی به موسوی آن هم قبل از پایان زمان رأی گیری تبریک گفت، در واقع او را دچار توهم و تشویق کرد تا مواضع فتنه انگیز و تحریک کننده بعدی را هم داشته باشد که اين رفتارها باعث سلب امنیت و آسایش مردم و وارد شدن خسارات زیادی به کشور و اقتدار و حیثیت نظام شد. آیا نشست و برخاست های انتخاباتی آقای لاریجانی با کسانی که با نظام دچار تعارض و تضاد شده بودند و تشویق او به فتنه انگیزی موسوی و آشوب های خیابانی، نشانه اطاعت از رهبری است؟

اگر اسم گوينده اين اقوال هم آمده بود، آن وقت مي‌شد گفت كه رجا يكي از مهم‌ترين خبرهاي روزهاي اخير را توليد كرده است. متاسفانه با اين نقص، ارزشي خبري اين نقل قول زياد نيست!

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

نامه كروبي به هاشمي درباره اخبار مربوط به تجاوز در بازداشتگاه‌ها

سحام نیوز :‌ مهدي كروبي از هاشمي‌رفسنجاني رئيس مجلس خبرگان خواست با تشكيل يك هيات به برخي شايعات و نحوه برخوردها با بازداشت‌شدگان رسيدگي شود.

حسين كروبي فرزند او در اين‌باره گفت: پدرم اين نامه را حدود 10 روز پيش خطاب به آقاي هاشمي نگاشت و آن را براي ايشان به‌طور خصوصي ارسال كرد. ايشان تاكيد داشت آقاي هاشمي حتما به اين نامه پاسخ دهد و اقدام لازم را انجام دهد. متاسفانه آقاي هاشمي پاسخي به نامه ايشان نداد. پدرم تاكيد كرده بود اگر تا 10 روز پاسخي به نامه داده يا اقدامي صورت نگيرد، نامه را منتشر مي‌كند.

حسين كروبي درباره مسائل مطرح شده در نامه، گفت: اساسِ نامه، بر نگراني آقاي كروبي استوار است. ايشان نگران آنچه گروه‌هاي بيگانه و غربي درباره نحوه رفتار با بازداشت‌شدگان بيان مي‌كنند، هست. اين روزها بسياري از افرادي كه آزاد شده‌اند، به ديدار پدرم آمده و ماجراي رفتاري را كه ضابطان و ماموران با آنها داشتند، براي وي بيان كرده‌اند. آنها آنچه را ديده و شنيده به دقت گفته‌اند. طبيعتا نحوه رفتار برخي از ضابطان با بازداشت‌شدگان خصوصا زنان و دختران، در شأن جمهوري اسلامي و هيچ نظام ديگري نيست.

وي تاكيد كرد: آنچه در نامه آمده، نه‌تنها دغدغه و نگراني آقاي كروبي است، بلكه من فكر مي‌كنم هر كس كه اين شايعات را خصوصا درباره وضعيت زنان و اتفاقاتي كه درباره آنها در حال انجام است، مي‌شنود، نگران مي‌شود و علاقه‌مند است، اين لكه ننگ را اگر وجود دارد پاك كند. البته ما اميدوار هستيم تمام اين خبرها و شايعات تكذيب شود.

بنابرهمين گزارش متن كامل نامه مهدي كروبي به هاشمي رفسنجاني به اين شرح است:

حضور محترم آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني
رياست محترم مجلس خبرگان رهبري
با سلام و احترام

بعد از برگزاري انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري، حوادث تلخي به وجود آمد كه به طور مفصل در خصوص آن، هم از سوي جنابعالي، هم از سوي افراد، گروه‌ها و رسانه‌هاي مختلف به آن پرداخته شد.

از دستگيري‌هاي بي‌حساب و كتاب، از ضرب و شتم و وارد كردن جراحات تا شهادت فرزندان اين كشور، از حمله به خانه‌هاي مردم تا فاجعه خونين كوي دانشگاه و برخوردهاي خشن و وحشت‌انگيز حتي با خانم‌ها در سطح خيابان‌هاي شهر- كه تاكنون سابقه نداشته است- رخ داد كه بسيار قابل تامل و پيگيري است. آنچه در اين ميان مطرح است در خصوص برخي از رفتارهاي شناعت‌آميز است كه اگر به طور متواتر از افراد مختلف كه در روزهاي اخير آزاد شده‌اند، نشنيده بودم، باورشان حداقل براي من و شما كه در طول قريب به نيم قرن سردي و گرمي روزگار را چشيده‌ايم سخت بود.

از برخوردهاي خشن و بي‌محابا، بر سر مردم باتوم را خرد كردن، آنچنان كه بعد از گذشت قريب به 40 روز همچنان اوضاعشان غيرعادي است و عوارض آن روي بدنشان قابل مشاهده است.

هتاكي و ابراز دشنام و فحاشي ركيك به افراد و نثار نواميس بازداشت‌شدگان و مردمي كه براي نماز جمعه آمده بودند صورت گرفت. رفتارهايي كه در فرهنگ ديني و اسلامي هيچ يك از گروه‌ها جايي ندارد و نشان‌دهنده آن است كه افرادي براي اين كار استخدام شده‌اند كه حتي با اصول بديهي اسلام آشنايي ندارند و البته شايعاتي نيز مطرح شده كه فعلا به آن نمي‌پردازم.

احتمالا همانطور كه مطلع هستيد در اين خصوص چندي پيش نامه‌اي خطاب به رياست محترم قوه قضائيه ارسال كردم و جمعه هفته جاري همين نكات را به وزير معزول اطلاعات يادآور شدم كه روز شنبه در مطبوعات منتشر شد.

اما موضوعي را شنيده‌ام كه هنوز از آن بر خود مي‌لرزم. در دو روز اخير كه اين خبر را شنيده‌ام خواب از سرم ربوده شده است. حدود ساعت دو كه خود را براي خواب آماده مي‌كردم. به بسترم رفتم ولي خدا شاهد است كه بدون ذره‌اي مبالغه، خوابم نبرد، تا ساعت 4 بامداد كه مجددا بلند شدم كمي قرآن خواندم، دوش گرفتم تا آب كمي آرامم كند، حتي نماز صبح را نيز خواندم و تا نزديكي‌هاي طلوع آفتاب خوابم نبرد.

افرادي اين مطالب را به من گفته‌اند كه داراي پست‌هاي حساس در اين كشور بوده‌اند. نيروهاي نام و نشان داري كه تعدادي از آنها نيز از رزمندگان دفاع مقدس بوده‌اند. اين افراد اظهار داشته‌اند، اتفاقي در زندان‌ها رخ داده است كه چنانچه حتي اگر يك مورد نيز صدق داشته باشد، فاجعه‌اي است براي جمهوري اسلامي كه تاريخ درخشان و سپيد روحانيت تشيع را تبديل به ماجراي سياه و ننگين مي‌كند كه روي بسياري از حكومت‌هاي ديكتاتور از جمله رژيم ستمشاهي را سفيد خواهد كرد.

گمان نمي‌كنم زندانيان دوران 15 ساله مبارزات قبل از انقلاب كه از افراد توده گرفته تا گروه‌هاي مسلح مبارز التقاطي تا اعضاي نهضت آزادي و موتلفه و حزب ملل اسلامي كه در زندان با هم زندگي كرده‌اند، ديده يا شنيده باشند.

اينجانب اين مطالب را براي شما مي‌نويسم و مصرانه مي‌خواهم روي اين قضيه اقدام و به صورتي كه صلاح مي‌دانيد با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي مطرح فرماييد و با جديت پيگير شود تا روشن گردد اگر چنين اتفاقي نيفتاده كه ان‌شاءالله هم نيست و بعيد مي‌دانم باشد، اعلام شود، چرا كه در همين جامعه امروز و توسط خود بچه‌هاي بازداشتي در رسانه‌ها و سايت‌ها در حال مطرح شدن است و معلوم نيست آيندگان چه قضاوتي با شاخ و برگ دادن آن خواهند كرد. همچنان كه جمهوري اسلامي و روحانيت مظلوم نيز مسوول آن شناخته خواهند شد. اگر هم خداي ناكرده رخ داده باشد، سريع با عوامل آن در هر جايگاهي برخورد و اعلام شود تا در شرايط فعلي كه بازار شايعات داغ است، فرصت به فرصت‌طلبان داده نشود، همچنان كه لازم است ترتيبي اتخاذ گردد تا اين اقدام از سوي هياتي عاليرتبه صورت گيرد تا افراد مورد بحث جرات بيان حقايق را داشته باشند چرا كه شنيده‌ام تهديد شده‌اند كه اگر مطلبي در اين خصوص بيان نمايند، نابود خواهند شد.

جناب آقاي هاشمي
اينجانب به خاطر اسلام و در رأس آن امام راحل و اين همه فداكاري‌ها و شهادت‌ها و به قصد قربت الي الله، به‌رغم آنكه در شأن من نيز نمي‌باشد و به رغم همه مشغله‌ها و گرفتاري‌ها و به‌رغم آنكه مي‌دانم به حيثيت اينجانب لطمه خواهد خورد، آماده‌ام مسووليت تحقيق و بررسي جهت تعيين صحت و سقم اين حوادث و اخبار رسيده را بر عهده گيرم و تعهد شرعي مي‌نمايم بدون حب و بغض و با رعايت كمال انصاف به بررسي و ارائه گزارش بپردازم.

اما موضوع مطرح شده از اين قرار است:

عده‌اي از افراد بازداشت‌شده مطرح نموده‌اند كه برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده‌اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است. از سوي ديگر افرادي به پسرهاي جوان زنداني با حالتي وحشيانه تجاوز كرده‌اند به طوري‌كه برخي دچار افسردگي و مشكلات جدي روحي و جسمي گرديده‌اند و در كنج خانه‌هاي خود خزيده‌اند.

با توجه به اهميت مساله انتظار است اين اقدام توسط هياتي بي‌غرض و شفاف از طرف رئيس مجلس خبرگان رهبري مورد بررسي و پيگيري تا حصول نتيجه قرار گيرد. تا درسي براي آيندگان شود و فرصت به اراذل و اوباشي از اين دست ندهد تا آبروي نظام و امام و جمهوري‌اسلامي را بر باد ندهند و خدمات هزار ساله روحانيت را مخدوش نمايند. به عنوان آخرين مطلب نيز يادآور مي‌شوم از اين نامه دو نسخه تهيه گرديده كه يكي مهر و موم شده براي جنابعالي ارسال و ديگري نزد بنده قرار دارد.

با آرزوي توفيق
مهدي كروبي
7/5/1388

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تشكيك در خبر مربوط به قتل عليرضا (و تاييد دوباره...)

در يكي از ست‌هاي قبلي، من ماجراي "كشته شدن عليرضا [توسلي؟]" را نقل كرده بودم. اكنون گفته مي‌شود كه او دو روز قبل از مراسم چهلم شهدا و در سانحه رانندگي فوت كرده بود. ظاهرا مصاحبه‌اي هم در تلويزيون پخش شده مبني بر تكذيب اين خبر. ما جرا را در موج سبز آزادي بخوانيد:

چندی پیش خبری در فضای اینترنت منتشر شد مبنی بر اینکه یک نوجوان 12 ساله در مراسم چهلم شهدای جنبش سبز در بهشت زهرا کشته شده است. «موج سبز آزادی» اگرچه در همان روز این خبر را دریافت کرده بود، ولی با توجه به قرائن مختلف و نبودن هیچ منبع دیگری که این خبر را تایید کند، خبر مذکور را منتشر نکرد. اما خبر مذکور به علت تکرار پیاپی، باورپذیر و واقعی به نظر آمد. حال امشب بخش خبری «بیست و سی» شبکه دو صداوسیما که خود در دروغ گفتن سابقه‌ی طولانی دارد، با دو نفر به عنوان خانواده‌ی این نوجوان مصاحبه کرد و آنها تاکید کردند که فرزندشان در دهه اول تیر ماه در یک تصادف کشته شده است. حال جا دارد منتشرکنندگان این خبر، یا خبر صداوسیما را تکذیب و یا منشأ خبر را بررسی و نتیجه را به صراحت کنند.

«موج سبز آزادی» و بسیاری از دلسوزان جنبش سبز مردم ایران پیش از این هشدار داده بود که تیم‌های هدایت خبری یک نهاد نظامی مشغول جعل و خبرپراکنی و درآمیختن اخبار درست و نادرست به منظور مشکوک و غیر قابل اعتماد نشان دادن فضای خبررسانی بانیان و حامیان جنبش سبز هستند.

این اقدامات ناجوانمردانه در شرایطی صورت می‌گیرد که اصلاح طلبان و هواداران این جنبش از بسیاری از امکانات رسانه‌ای محروم‌اند و در مقابل کودتاچیان با پول و تجهیزات گسترده بر صداوسیما و رسانه‌های حکومتی و یا به ظاهر مستقل، سیطره دارند.

در چنین شرایطی، ناپرهیزی و کمبود حساسیت در کسانی که در سایت‌ها، وبلاگ‌ها، شبکه‌های اجتماعی و ... به انتشار خبر می‌پردازند و یا خبرهای موجود را پخش و گسترش می‌دهند، گناهی نابخشودنی است. از کسانی که دستی در کار خبر دارند، هیچ کس حق کاهلی و کوتاهی در تحقیق و بررسی درباره خبرهایی که می‌خواهند منتشر کنند، ندارند و ما همه از این بابت مسئولیم.

«موج سبز آزادی» به صراحت و بی‌تعارف از همه سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که خبر کشته شدن این نوجوان 12 ساله در بهشت زهرا را منتشر کرده‌اند، می‌خواهد منبع خود را در این خصوص ذکر کنند و صحت و سقم خبر و اطلاعات بیشتر در این باره را جویا شوند؛ تا اگر صداوسیما مثل همیشه دروغ می‌گفت، مثل همیشه رسوا شود و یا اگر کسی در بین فعالان عرصه خبری نفوذ کرده و یا کسی در انتشار این خبر کوتاهی کرده، همه نسبت به ضرورت دقت مضاعف در شرایط فعلی، هوشیار باشند.

بررسی‌های ابتدایی ما نشان می دهد که این خبر برای اولین بار در دو آدرس زیر منتشر شده که لازم است دارندگان این دو وبلاگ درباره منبع خبر خود توضیح دهند:
http://nafeeran.blogspot.com/2009/08/12.html
http://personline.wordpress.com/2009/08/04
متن خبری هم که در این دو آدرس منتشر شده و بعدا در جاهای دیگر شرح و بسط داده شده، این پاراگراف است:

پنجشنبه گذشته عليرضا همراه با پدرش براي شركت در چهلم شهداي سركوب اخير به بهشت ندا رفته بودن در هنگام بازگشت لحظه اي دست عليرضا از دست پدرش جدا مي شود ، در اين هنگام دست او از زندگي كوتاه مي شود عليرضا بر اثر اصابت ضربه ي باتوم كه به سرش خورد دچار خونريزي مغزي شد و به شهادت رسيد روحش شاد عليرضا فقط 12 سال سن داشت. خانواده عليرضا بعد از 4 روز بالاخره ديروز توانستند جنازه او را از پزشك قانوني تحويل بگيرند.

پي‌نوشت: با اين حال موج سبز آزادي روز دوشنبه 26 مرداد خبر داد:

یک منبع موثق به «موج سبز آزادی» خبر داد که ماجرای شهادت نوجوان 12 ساله‌ای به نام «علیرضا توسلی» که پیش از این گفته شده بود در بهشت زهرا با ضربه باتوم به سرش به شهادتش رسیده است، صحت دارد.

این منبع گفت: صحت این ماجرا به تایید کمیته تحقیق تعیین شده از سوی دو چهره شاخص اصلاح طلب نیز رسیده است.

وی همچنین تصریح کرد: کمیته مورد اشاره همچنین خبردار شده که جسد این نوجوان در اراک به خاک سپرده شده است.

این در حالی است که پیش از این صداوسیمای جمهوری اسلامی به صراحت خبر شهادت این نوجوان 12 ساله را تکذیب کرده بود، تصویر اعلامیه فوتش با تاریخ ماه قبل نیز در اینترنت منتشر شده بود و خبرنگار صداوسیما با پدر و مادرش و حتی با راننده‌ای که گفته می‌شد با او تصادف کرده نیز در این باره گفت‌وگو کرده بود!

البته چند ساعت قبل هم شیخ اصلاحات از دروغین و ساختگی بودن مصاحبه صداوسیما با خانواده ترانه موسوی و ادعاهای مطرح شده در گزارش رسانه‌ی به اصطلاح ملی خبر داده بود.




دادگاه‌تان را...

همكار عزيز ما، روزنامه نگار با شرف، احمد زيدآبادي را با چشمان گود افتاده و رنگ رخساره‌اي كه از حال درونش كمي خبر مي‌دهد به اين "دادگاه" آورده‌اند. دادگاهي كه بخشي از كيفرخواستش اين است:
...كشورهاي غربي علاوه بر فعاليت در حوزه شبكه هاي تلويزيوني در عرصه اينترنت نيز سرويسهايي را به اغتشاشگران ارائه دادند كه بخشي از آنها به شرح ذيل مي باشد:
1. قرار دادن نرم افزار ترجمه انگليسي به فارسي و بالعكس براي استفاده عمومي
احمد زيدآبادي و ديگران را به "دادگاه"ي آورده‌اند كه در آن "قرار دادن" نرم افزار مترجم (قاعدتاً گوگل را مي‌گويند)، يكي از اتهامات "كشورهاي غربي" است.

آقايان، اين همه موفقيت را در له كردن آدم‌ها و خواندن دست دشمنان غربي به شما تبريك مي‌گوييم. راستي، از خيابان‌هاي شهر چه خبر؟

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

"عبدالله مومنی قدرت تکلم و حرکت را از دست داده"

فرشته قاضي در روزآن لاين مصاحبه‌اي با همسر عبدالله مومني كه الان حدود پنجاه روز است در زندان به سر مي‌برد منتشر كرده است:
عبدالله مومنی، سخنگوی سازمان دانش آموختگان (ادوار تحکیم وحدت)، 45 روز پیش در حالی در دفتر ستاد شهروند مهدی کروبی بازداشت شد که به گفته شاهدان عینی، ماموران امنیتی او رابا خشونت هر چه تمام تر و ضرب و شتم شدید و بدون ارائه هیچ حکمی با خود بردند، اکنون اما با گذشت 45 روز زندان، وی نزدیک به 20 کیلو وزن کم کرده و تعادل روحی و جسمی اش را از دست داده است.
همسر وی که دیروز با وی ملاقات داشته از این وضعیت نگران کننده با روز سخن گفته است.
همسر، برادر و فرزندان عبدالله مومنی روز گذشته در زندان اوین با او در حالی دیدار کردند که این فعال دانشجویی نه قدرت تکلم داشت و نه قدرت راه رفتن.
فاطمه آدینه وند، همسر مومنی که به شدت نگران و ملتهب بود به روز گفت: بچه های من اصلا آقای مومنی را نشناختند و به شدت از دیدن او شوکه شدیم.
وی می افزاید: از زندان اوین او را با ماشین سبز رنگی آوردند؛ از ماشین که پیاده شد اگر من و برادرش او را نمی گرفتیم می افتاد. حتی نمی توانست یک قدم راه برود. کمک کردیم و وارد اتاق ملاقات شدیم.
همسر مومنی با بیان اینکه "آنچه که می دیدیم را باور نمی کردیم" توضیح میدهد: ریش و موهای عبدالله بلند شده و کاملا به هم ریخته و صورتش از فرط لاغری به شدت سیاه شده، زیر چشم ها گود رفته و کبود بود.
خانم ادینه وند می افزاید: صدای عبدالله به شدت لرزان بود و اصلا قدرت حرف زدن نداشت و بچه ها از دیدن وضعیت او به شدت ترسیده و فقط گریه می کردند و مدام می پرسیدند چه بلایی سر بابا اومده؟
به گفته او عبدالله مومنی تعادل روحی و روانی نداشت و فقط احوالپرسی می کرد و مدام می گفت "جای من خوب است".
خانم آدینه وند با بیان اینکه "اگر جای او خوب است پس چرا به این شکل درآمده" می افزاید: تنها چیزی که عبدالله گفت این بود که دو روزست روزه ام. ما دیگر هیچ چیزی از او نشنیدیم.
وی با بیان اینکه همسرش همچنان در انفرادی است و بازجویی او تمام نشده می گوید: همسرم شدیدا تحت فشار روحی و جسمی و شکنجه است و نزدیک 20 کیلو وزن کم کرده است.
خانم آدینه وند تاکید می کند: آن کسی که امروز دیدیم اصلا عبدالله مومنی نبود؛ فقط یک پوست و استخوانی بود که تعادل روحی و روانی و قدرت حرف زدن وایستادن و راه رفتن نداشت.هیچ چیزی از عبدالله نمانده است.
به گفته همسر مومنی این ملاقات فقط ده دقیقه و در حضور بازجوی این فعال دانشجویی صورت گرفته و بازجو با قرار دادن ضبط صوتی روی میز تمام مکالمات را ضبط کرده است.
همسر مومنی با بیان اینکه "بچه ها شوکه شده و ترسیده اند" می گوید: از وقتی برگشته ایم بچه ها فقط در حال گریه کردن هستند و نگران پدرشان که چه اتفاقی افتاده و نمی توانیم آنها را آرام کنیم.
وی با انتقاد شدید از وضعیت همسرش می‌افزاید: امروز که گریه بچه‌ها و وضعیت عبدالله را دیدم به بازجو گفتم آیا این حق ماست در زندگی که 5 شهید داده‌ایم و عزیزانمان رفته‌اند تا ما در آرامش زندگی کنیم؟ اکنون با این آدم چه کرده اید؟ چه بلایی سر او آورده اید؟
بازجوی مومنی هیچ پاسخی نداده و زود ملاقات را به پایان رسانده و مجددا مومنی را با ماشین سبز برده اند.
خانم آدینه‌وند می‌گوید: یکبار صدام زندگی مرا نابود کرد و شوهرم رفت و شهید شد که بچه های این مملکت و ما در آرامش زندگی کنیم. امروز با دیدن عبدالله در آن وضعیت، باز صدام جلوی چشمان من زنده شد. چیزی از عبدالله من نمانده و من متاسفم که اینها مدام دم از عدالت می‌زنند و اینگونه رفتار می‌کنند.
...
روزي مي‌رسد كه تاريخ چند دهه شكنجه را در كتاب‌هاي درسي مي‌آورند. دانش آموز بايد پيش از ترك دبيرستان، پيش از اتمام تحصيلات اجباري، بداند كه شكنجه "چه بوده است". بايد بداند، آدمي‌زاده چه كارها كه نمي‌تواند بكند. بايد تاريخ سياسي‌اش را بشناسد. بايد بهاي آزادي را، همين آزادي ساده را كه مي‌تواند بخشي از تاريخش را در كتاب درسي‌اش بخواند، بداند.

عبدالله هم روزي اين كتاب‌ها را ورق خواهد زد، كنار فرزندانش كه بزرگ‌تر شده‌اند. شايد با هم پاراگراف‌هاي نقل قول او را هم دوباره بخوانند...

نگران احمد زيدآبادي هستم. نگران عبدالله مومني، نگران همه ديگراني كه پشت آن ديوارها هستند.

اين صفحه كليد از اشك خيس شده است و با صفحه كليد اشك آلود نمي‌شود بيشتر نوشت، فرقي هم نمي‌كند كه چه خشمي پشت اشك نشسته است...

طاقت بيار عبدالله... بيرون بيا عبدالله...


پنج چیزی که باید درباره این جنبش بدانیم/ مراد فرهادپور

[آن چه در زير مي‌خوانيد بازنشر مقاله تازه مراد فرهادپور درباره جنبش اخير است كه در سايت رخداد منتشر شده]

پنج چیزی که باید درباره این جنبش بدانیم
مراد فرهادپور / جدید - 14 مرداد 1388

1- مردم ایران بار دیگر به پا خاسته‌اند. جنبش 22 خرداد آن‌چنان آشکارا سیاسی است که به راحتی می‌توان بر اساس آن، و با گوشه چشمی به برخی نوشته‌ها و گفته‌ها و رخدادهای سیاسی چهار سال گذشته، این حقیقت را بار دیگر تکرار کرد که: آری مردم فکر می‌کنند؛ که سیاست یعنی خطر کردن، باور کردن، دفاع کردن، و بسط حقیقتی معین در وضعیتی معین، هرچند که این حقیقت در چارچوب زبان و معرفت مسلط و رسمی چیزی است بیان‌ناپذیر و ناشناختنی و نهایتاً ناموجود و "ناچیز" (خارجی، حاشیه‌ای، رسانه‌ای، شمال شهری)؛ که فرایند سیاسی "چیزی" است فراتر از منافع، مطالبات، هویت‌ها، و تفاوت‌های خاص یا جزیی؛ که سیاست بدون سرکوب تفاوت‌ها حقیقتی کلی را دنبال می‌کند و با این کار هر فرد و هر گروهی را دو نیم کرده، در برابر انتخابی میان امر کلی و منافع جزئی قرار می‌دهد.

2- جنبش سیاسی مردم ایران در منطقه‌ای رخ می‌دهد که مردمان‌اش از فقرای پاکستانی تا ثروتمندان اماراتی جملگی منفعل و غیرسیاسی‌اند، منطقه‌ای انباشته از قربانیان بی‌زبان که یگانه عوامل فعال آن عبارتند از دولت‌های مستبد و دست‌نشانده، قدرت‌های خارجی اشغال‌گر و مداخله‌جو و گروه‌ها و سازمان‌های تروریستی بنیادگرای مبتنی بر انواع هویت‌های مذهبی و قومی. با توجه به قیام‌های سیاسی پی در پی مردمان ایران می‌توان بی‌هیچ نشانی از ناسیونالیسم اعلام داشت که ایران به واقع فرانسه خاورمیانه است. جنبش‌های سیاسی راستین همواره در تقابل با بدیل‌های ممکن، امر ناممکن را طلب می‌کنند و بدین‌سان چارچوب وضعیت را درهم می‌شکنند و راه جدیدی باز می‌کنند. به همین سبب جنبش 22 خرداد نیز با نفی چارچوب امنیتی مسلط بر سیاست موجود که همه چیز را در انتخاب میان هژمونی سرمایه‌داری نولیبرال یا بنیادگرایی ارتجاعی خلاصه می‌کند، هم طرح آمریکاییِ صدور دموکراسی به خاورمیانه بزرگ از طریق جنگ را کنار می‌زند، و هم واکنش تروریستی و ارتجاعی امثال القاعده و طالبان به این طرح را. ایران که تا چندی پیش استثنای شرّ محسوب می‌شد، اکنون به مدد این جنبش یگانه راه‌حل واقعیِ دموکراتیزه‌شدن خاورمیانه اسلامی از درون به شمار می‌رود و می‌توان آن را در تقابل با تصویر سیاه رسانه‌ها (و رمان‌ها و فیلم‌های "هنری" جشنواره پسند) یگانه استثنای خیر، تجسم زنده و مشهود سیاست رهایی‌بخش جهان‌شمول، و کلید صلح منطقه یا حتی صلح جهانی دانست.

3- همه‌ی حملات به جنبش 22 خرداد، چه حملات ارتجاعی بیرونی و چه نقدهای درونی، عملاً با نادیده گرفتن اولویت سیاست، از این جنبش قرائتی فرهنگی ارائه می‌دهند: «انقلاب مخملی» که خود چیزی نیست مگر تناقضی مفهومی و نشانه‌ی فروپاشی فکر در جهان سیاست‌زدوده‌ی پست‌مدرن، از یک سو، و از سوی دیگر، نقدهایی که هنوز به نظریه‌های دگم گذشته بیش از واقعیت بدیهی و شهود سیاسی مردم بها می‌دهند و می‌کوشند به یاری انواع تفاسیر تئوریک دلبخواهی و خوانش‌های فرهنگی، بریدن خویش از سیاست و درغلطیدن به ورطه‌ی کین‌توزی‌های حقیر شخصی را به‌نحوی توجیه کنند.

در تقابل با همه‌ی این دیدگاه‌های فرهنگی، این در واقع اولویت سیاست بود که نه فقط ما را از بن‌بست انحطاط فرهنگی نجات داد بلکه خود فرهنگ را نیز احیا کرد. ملتی که تا همین چند ماه پیش به لطف سرکوب و انزوای فرهنگی و فساد و انحطاط اخلاقی به جایی رسیده بود که جز مازوخیسم فرهنگی و تکرار کلیشه‌هایی چون «ما که فرهنگ رانندگی نداریم نباید اتومبیل سوار شویم» برایش باقی نمانده بود، به ناگهان با شور و شعوری جمعی بنیان فرهنگ خود را دگرگون می‌کند (تغییر ماهیت عمل "بوق زدن" از نوعی جنون مدنی به شکلی از مبارزه‌ي سیاسی خود بهترین مثال است) و درغالب تظاهرات چند میلیونی منضبط و خودانگیخته به صحنه می‌آید، کاری که ملل متمدن دنیای آزاد نیز به احتمال قوی از انجام‌اش ناتوان‌اند و ناخودآگاه حسرت‌اش را می‌خورند. ساخته شدن فرهنگ توسط سیاست خود را در این واقعیت طنزآمیز نیز جلوه‌گر می‌کند که جنبشی که متهم بود صرفاً ساخته و پرداخته‌ی رسانه‌هاست، پس از سرکوب و اخراج رسانه‌ها به دلیل اوج‌گیری جنبش، عملاً فرهنگ ژورنالیسم و کار رسانه‌ای را دگرگون ساخت و شکلی مردمی، دموکراتیک، غیروابسته به پول از تولید و توزیع خبر توسط خبرسازان را ابداع کرد که نقطه‌ی مقابل فرهنگِ رسمیِ رسانه‌های سرمایه‌سالار و بوروکراتیک جهانی است.

4- جنبش 22 خرداد به واسطه‌ي خصلت سیاسی‌اش عملاً کل تاریخِ معاصر ایران، به ویژه تاریخ سی سال گذشته، را در یک فاصله زمانی فشرده و به لحاظ سیاسی بسیار غنی گرد آورده است، طوری که تقریباً همه‌ی فرازها و ایده‌های برجسته‌ی این تاریخ به نحوی در نمادها و شعارها و رخدادهای این پنجاه روز تکرار و نقل قول شده‌اند. تا آنجاکه به سی سال گذشته مربوط می‌شود، جنبش 22 خرداد عملاً شکلی از رستگاریِ امیدها و آرمان‌های بربادرفته‌ی این دوره است، و از این رو نه فقط تکرار طنزآمیز انقلاب 57 نیست بلکه تداوم و تحقق پتانسیلِ حقیقتاً سیاسیِ رخداد 57 است. تاکید مکرر و به‌غایت هوشمندانه‌ی رهبری جنبش بر کنش و تفکر و خلاقیت مردم، و اشاره مداوم و صبورانه به پیوند جنبش با ارزش‌ها و آرمان‌ها و توان‌های حقیقی رخداد انقلاب 57 گویای اولویت سیاست بر همه‌ی تفاسیر فرهنگی و فقهی و کلامی است، زیرا فقط قدرت نجات‌بخش سیاست است که به ما اجازه می‌دهد حتی عنوان "انقلاب اسلامی" را نیز دگرباره معنا کنیم.

جنبش 22 خرداد که بر اساس درایت و شهود سیاسی مردم عملاً شعارها، نهادها و نمادهای مصادره شده‌ی انقلاب را یک به یک از آنِ خود کرده است، فی‌الواقع نوعی حرکت درجهت عکس، نوعی به عقب بازگرداندنِ نوار تاریخ است که در طی آن، توان‌های بالقوه‌ی رخداد 57 دوباره احیاء می‌شوند، و آن انرژی مازادی که توسط حاکمان در مسیر ساختِ دولت استبدادی مصادره گشته بود یا به ناگزیر در مسیر دفاع از کشور در برابر حمله صدام صرف شده بود، بار دیگر به دست خود مردم آزاد می‌گردد، تا بدین‌سان انتخاب‌های قدیمی دوباره انتخاب شوند و گذشته‌ی از دست‌رفته از نو به شکلی صریح‌تر و کلی‌تر، و فارغ از سلسله‌مراتب و تمرکز کاریزماتیک، دوباره تجربه شود.

5- تحقق این تجربه بی‌شک مستلزم درایت، صبر، و پایداری است. زیرا اگرچه پیروزی جنبش در عرصه‌ی نمادین واقعیتی انکارناشدنی است و هیچ ترفندی نمی‌تواند این واقعیت را محو یا حتی کمرنگ سازد و مشروعیت از کف‌رفته را احیا کند، اما تبدیل این پیروزی به واقعیت تجربی (یعنی همان فرایندی که به رغم هراس مرتجعان، و در واقع به میانجی هراس و اشتباه‌کاری آنان، همراه با گذشت زمان ضرورتاً تحقق خواهد یافت) از دیدگاه امروزی ما مستلزم تحقق شروطی معین است. برخی از این شروط عبارتند از: برجسته کردن خصلت مردمی، و در نتیجه مسالمت‌آمیز، جنبش؛ تثبیت پیروزی و دستاوردهای نمادین جنبش در قالب نهادها، به‌ویژه نهاد سراسری جبهه‌ي مردمی که پیش‌تر رهبران جنبش و شمار کثیری از مردم به ضرورت فوری و فوتی آن اشاره کرده‌اند؛ حفظ قدرت خلاق و استقلال سیاسی جنبش به مثابه منشاء و نیروی برسازنده‌ي هر شکلی از آزادی و عدالت و دموکراسی، و جلوگیری از تبدیل آن به ابزار صرف هر شکلی از کشورداری، در عین باز گذاشتن فضا برای مذاکرات کسانی که کارشان کشورداری و "سیاستمداری" است؛ پافشاری بر آزادی‌های قانونی و مقاومت در برابر سرکوب غیر قانونی اعتراضات مردمی و ادامه تلاش برای آزاد ساختن زندانیان سیاسی و رسیدگی قانونی به جنایات – که البته ادامه صبورانه‌ی جنبش و گسترش اعتقاد همگانی به پیروزی آن در ورای حوادث و ترفندهای تبلیغاتی و نمایش عاجزانۀ قدرت سترون یا همان زور عریان، خود بهترین شکل تحقق چنین تلاشی است.


كه چه چيزي به دست آيد؟


[پي‌نوشت: اين‌جا را ببينيد]
ديروز كه خبر عليرضاي دوازده ساله را خواندم، نمي‌خواستم باور كنم:
پنجشنبه گذشته عليرضا همراه با پدرش براي شركت در چهلم شهداي سركوب اخير به بهشت ندا رفته بودن در هنگام بازگشت لحظه اي دست عليرضا از دست پدرش جدا مي شود ، در اين هنگام دست او از زندگي كوتاه مي شود عليرضا بر اثر اصابت ضربه ي باتوم كه به سرش خورد دچار خونريزي مغزي شد و به شهادت رسيد روحش شاد عليرضا فقط 12 سال سن داشت.
خانواده عليرضا بعد از 4 روز بالاخره ديروز توانستند جنازه او را از پزشك قانوني تحويل بگيرند.
هزار دليل براي خودم آوردم كه "نه! اين خبر درست نيست..."
امروز خواندم كه مجلس هم پي‌گير شده. البته، لابد بعد هم مثل موارد ديگر قانع خواهند شد كه هيچ مشكلي در كار نبوده. لابد خواهند گفت خونش به گردن خانواده‌اش است كه به بهشت زهرايش بردند.

دوستي امروز مي‌گفت همه خبرهايي كه مي‌خواستيم باور نكنيم درست از آب درآمد؛ داستان ترانه موسوي، حكايت‌هاي كهريزك و اطوار آزارهاي تصور ناپذيرش...

من، ديگر به اين فكر نمي‌كنم كه "به چه قيمتي؟" دارم به اين فكر مي‌كنم كه به چه مقصودي؟ تا چه به دست آيد؟ تا از چه پرهيز كنند يا از چه گريز زنند؟

امروز يكي را دنبال مي‌كردند و بر سرش فرياد و چيزهاي ديگر مي‌زدند كه "براي [...] سياه پوشيدي؟" جاي حرف نبود. وگرنه شايد كسي مي‌گفت عيب از همه ماهايي است كه سياه نپوشيديم.

اگر نوجوان دوازده ساله زير باطوم مرده باشد، آن هم در بهشت زهرا و در چهلم شهيدي ديگر، بايد كه همه به خاطرش سياه پوش شوند.

مرگي چنين، فقط مرگ عليرضا نيست، مرگ آدميت است در جغرافيايي كه عليرضا در آن مي‌زيست. آخر كدام "عقل"، كدام "عدل"، كدام "قانون"، كدام "حق"، چنين جوازي مي‌دهد؟

***

اين شب‌ها قرآن مي‌خوانم. از سر بهت مي‌خوانم. وقتي همه خوابند مي‌خوانم. در سال‌هاي جواني، اقلاً بيست بار اين كتاب را از سر تا ته خوانده‌ام. الان دارم دنبال همه آن چيزهايي مي‌گردم كه گويا در اين كتاب بوده و من نخوانده‌ام. كارم به اين‌جا رسيده كه دارم دنبال نخوانده‌هايم مي‌گردم، كار عقلم از خوانده‌ها گذشته.

***

قدرت؟ ثروت؟ جاودانگي در عيش مدام و بي خلل در جوار حقيقت لايتغير حتي؟ چه چيزي؟

جرالد آلن كوهن


[عكس از اين‌جا]
مي‌خواستم درباره مشاهدات امروز از بهارستان بنويسم كه خبر مرگ يكي از دوست‌داشتني‌ترين فيلسوف‌هايي كه مي‌شناختم را خواندم.

جرالد آلن كوهن (جري كوهن)، فيلسوف ماركسيست كه اخيراً مشهورترين اثرش "نظريه تاريخ كارل ماركس" به فارسي هم ترجمه شده، در 68 سالگي درگذشت.

كوهن اصلي‌ترين شكل‌دهنده جريان فلسفي‌اي بود كه به ماركسيسم تحليلي مشهور شده است و طيفي از انديشمندان ماركسيست علوم انساني را از اقتصاددان تا فيلسوف و جامعه شناس را در برمي‌گيرد. افرادي مانند جان الستر، و جان رومر از ديگر چهره‌هاي مشهور اين جريان هستند.

كوهن مسلماً يكي از تاثيرگذارترين فيلسوفان سياسي نسل خودش بوده است. بعد از كتاب نظريه تاريخ كارل ماركس، نوع نگاه او به مفهوم آزادي و نقد ليبراليسم از منظر آزادي در آثار بعديش بسيار مهم شد. يكي از اولين كارهاي او در اين زمينه كه بن مايه استدلال‌هاي بعدي‌اش درمورد نسبت آزادي (در واقع ناآزادي) با سرمايه‌داري را هم تا حد زيادي در خود داشت مقاله "آزادي، عدالت، و سرمايه‌داري" بود.

كوهن برخلاف بعضي از چپ گرايان آن نسل (و البته نسل‌هاي ديگر) كه كلاً احساس استغنا مي‌كردند و فكر مي‌كردند كه همه چيز يا در كتب مقدس‌شان آمده يا به درد نمي‌خورد، به فيلسوفان ليبرال هم عصرش توجه بسيار داشت.

بعد از كتاب نظريه تاريخ كارل ماركس، كوهن در آثار عمده ديگرش فيلسوفان ليبرال مهم سده قبل و به طور مشخص نوزيك و رالز را مورد نقد و تحليل قرار مي‌دهد. و البته اين نقد و تحليل، در هر دو مورد، به اين دليل است كه آن‌ها را مهم مي‌بيند.

آخرين كار مهم كوهن (البته نه كتاب آخرش)، به اسم رهانيدنِ برابري و عدالت، به نقد و تحليل مفهوم عدالت رالزي اختصاص دارد (كوهن در كتاب‌هاي ديگر هم به نقد رالز پرداخته بود).

دقت نظرهاي فوق العاده كوهن را در ديدن اين كه چگونه استدلال‌هاي ليبرالي كه ظاهراً در دفاع از آزادي هستند، مي‌توانند محدود كننده آزادي‌هاي بسياري باشند، شايد بتوان يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي او دانست.

كوهن در واقع مي‌كوشد نشان ‌دهد كه مسئله سوسياليسم هم آزادي است (يا بايد باشد): اما آزاديِ برابر براي همه.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

نشان دادنِ پشت تصوير

شايد شما هم در بچگي خواننده "قصه‌هاي من و بابام" بوده‌ايد و شايد بدانيد كه اريش اُزر خالق اين كتاب، كاريكاتوريست نشريه "به پيش"، ارگان حزب سوسيال دموكرات آلمان بود.

اّزر به خاطر كاريكاتورهايي كه عليه نازي‌ها كشيده بود تحت تعقيب قرار گرفت، بازداشت شد و سرانجام در زندان خودكشي كرد.
كاري كه ازر در كاريكاتورهايش مي‌كرد، صرفاً مسخره كردن نازي‌هاي جاني نبود، بلكه نشان دادن پوچي ادعاهاشان بود. نشان دادن حقارتي كه پشت نقابي از وحشت افكني پنهان كرده بودند. ازر گويي مي‌خواهد به مخاطب بگويد: "ببين! شايد هيتلر واقعاً اوني كه نشون مي‌ده نباشه!"

مضمون پنهان بودن حقارت پشت نقاب خشونت، صرفاً در آثار هنري آن دوره آلمان، از جمله آثار برشت، پديدار نمي‌شود. آثار تئوريكي چون "نقد و تحليل جباريت" از مانِس اشپربر، كه اصولاً اثري روان شناسانه است نيز روي همين نكته تاكيد دارند (نقد و تحليل جباريت را كريم قصيم به فارسي برگردانده).

اما فرق اين "نشان دادن" هنرمند با تحليل نظري چه بود؟ شايد بتوان براي امثال كار اريش ازر و برشت اهميت سياسي بيش‌تري قايل شد. رويكرد زيبايي‌شناسانه در مبارزه ضد نازيسم، در واقع مردمي را هدف مي‌گرفت كه شايد نظريه نداشتند، اما بالقوه مي‌توانستند "فكر" كنند.

هنرمند ضد ديكتاتوري، تصويري را در مقابل تصوير غالب كه ديكتاتور از خود ساخته مي‌گذارد و مستقيم به قوه حكم مخاطب توسل مي‌جويد تا او را وادارد "بار ديگر" درباره ديكتاور بينديشد؛ تا او را توان دهد تصوير "غالب" را كنار بزند و ديكتاتور را طور ديگري ببيند. طوري كه خود او نمي خواهد ديده شود، و شايد از قضا همان‌گونه باشد كه نمي خواهد ديده شود.

نفرت نازيسم از امثال اريش ازر و برشت هم به همين دليل بود. آن‌ها به نسبت ديگر روشنفكران، يك قدم نزديك‌تر به مردمي ايستاده بودند كه ديگرگونه انديشيدن‌شان، ديگرگونه خواستن‌شان، و ديگرگونه بودن‌شان مي‌توانست "واقعيت" سياسي را تغيير دهد.